بی تو در سیاره ی ما مهربانی ها کم است بی تو بختم دود اندود است و حالم درهم است روی برگ خاطراتم قطره های شبنم است گریه هم دیگر نمی خواهد که آرامم کند در هجوم بی وفایی، دوستی ها مبهم است هر بهار آمد ز باغ و کوچه ی ما رد نشد عندلیبان غزلخوان را چه کاری با غم است شور و شوقی نیست وقتی نیستی ای مهربان سینه ی بی کینه ام بی تو سرای ماتم است روی ماهت تا به کی پنهان بماند، جلوه کن بی تو در سیاره ی ما مهربانی ها کم است خرّم آن روزی که می آیی و یک لبخند تو بر تمام زخم های کهنه ی ما مرهم است محمد بیدخونی فرض کن حضرت مهدی به تو مهمان گردد ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟ باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟ خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟ لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟ پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت داری آنقدر که یک هدیه برایش ببری؟ حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟ با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟ واقفی برعمل خویش تو بیش از دگران؟ می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟ تهیه و تنظیم از منتظر ظهور