بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
کاروان بازگشته است؛ با تمام دردها و داغ ها. کاروانى که اشک هایش عطش على اصغر علیه السلام را تازه مى کند؛
کاروانى که خیمه هاى سوخته اش را به بادها سپرد تا شعله بیدارى همیشگى جهان
باشد. کاروانیان، بازماندگان آن حادثه تلخ اند. از شام رسیده اند تا
جراحت گلوهاى بریده شده را با فریادهاى بیدارگرشان مرهم شوند؛ تا با قامتى
خمیده، استوارى کوه را به سخره بگیرند در زمینى که چهل روز است طعم
تازیانه، لب هاى ترک خورده اش را به خون کشیده.
چیزى عوض نشده است.
هنوز از خاک، صداى شیون کودکان زخم خورده مى آید.
هنوز شیهه اسبان بى سوار، از زیر سنگ ریزه ها به گوش مى رسد.
زمین، رقص خون بر شمشیر را از یاد نبرده است.
خاک، عَلَم هاى افتاده را بر دوش مى کشد؛ با سینه اى گدازان از داغ هفتاد و دو بهار در خون تپیده.
اینجا سرزمین لاله هاى سیلى خورده آفتاب است؛ سرزمین دشنام هاى پیاپى، فرود آمده در تار و پود خاک.
صداى «هل من ناصر ینصرنى»، هنوز در گوش ریگ هاى بیابان جارى است.
حماسه هنوز به پایان نرسیده است.
وادى به وادى، گستره صبر را دویده و چهل روز رنج آوارگى و اسارت را به دوش کشیده است.
بازگشته است تا گمشده اش را از بین نیزه ها، از میان خیمه هاى خاکستر به تاراج داده، از لابه لاى بدن هاى به سُمّ اسبان کوبیده شده بیابد.
آمده است تا مظلومیت چهل ساله اش را بر سینه کبود دشت مویه کند با قامتى از کمان خمیده تر و چهره اى از مصیبت در هم شکسته.
زینب علیهاالسلام است که این چنین گودال ها را جست وجو مى کند.
بانویى که چهل غروب، زخم هزار ساله اش را ضجه زده است و اکنون با اشک هایش، فرات را به تکاپو درآورده. بغض فریادهایش، سکوت را به فراموشى مى سپارد و خواب تاریخ را مى آشوبد.
هر چند دیگر نایى برایش باقى نمانده است، آمده تا عاشورا را با خطبه هاى همیشه جاویدش ماندگار کند.
مى خواهد از تمام شمشیرها، از تمام نیزه هاى در گلو رفته انتقام بگیرد.
وقتش رسیده است که حقیقت آشکار شود؛ با رساترین فریاد.
چهل روز از خاموشى لب هاى عطشناک مى گذرد و اکنون وارثان آن داغ را باید که منادى حق شوند.
خاطره اى تلخ، روى دست تاریخ شعله مى کشد و حرف هاى ناگفته، گلوى لحظه ها را در هم مى فشارد. اکنون باید پیراهن چاک چاک خورشید را علم کرد، تا قلب ها را بسوزاند، تا چشم هاى به خواب غفلت رفته را بیدار کند.
زینب علیهاالسلام برمى خیزد و غبار فراموشى از شانه عاشورا، به زمین مى ریزد.
سلام بر ستارههای سوخته بر اندام دشت! سلام بر بدنهای چاک چاک! سلام بر خورشیدهای بر نیزه! سلام بر مظلومیت بر خاک مانده. سلام بر اربعین! سلام بر لحظههای غریب وصال! سلام بر لحظهای که تو را از عطر خوش بهشتیات باز شناختم! سلام بر پیراهنی که بوی غربت مادر را میدهد! سلام بر اجساد مطهری که غریب، بر خاک رها شدند! سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر! سلام بر خیمههای سوخته، بر بدنهای جدا شده از سر، معصومیت خاکستر شده، سلام بر تو برادر!
چهل وادی دویدم منازل صبر را.
چهل وادی کشیدم بر دوش خود رنج را.
چهل وادی فرو خوردم بغض را.
چهل وادی ویران شدم در خویشتن؛
خراب گشتم برادر، در خرابههای شام.
فرو ریختم برادر، در گریههای شبانه سه ساله.
زینت پدر را زیر خندههای خویش به تاراج بردند.
حرمت فرزندانت را نادیده گرفتند.
ایستادم و انگشتهای ظلم را در جامهای به خون آلوده شکستم
چهل وادی صبر کردم، برادر! صبر کردم؛ صبری جمیل برادر؛ «ما رأیت إلاّ جمیلا».
پروانهسان سوختم بر گرد خیمه سجاد.
شعلهها را درآویختم تا جگرگوشهات را از هیمه آتش بیرون کشیدم.
ذره ذره آب شدم تا کودک هراسانت را از تاریکیها بیرون کشیدم.
هزاران بار مرگ چشیدم تا ضجههای داغدیده طفلان را آرام کردم.
هزاران بار بغض فرو خوردم تا از پس دروازههای نامردی گذشتم.
ایستادم، برادر؛ همانگونه که سزاوار خواهر چون تویی است.
ایستادم؛ سربلند، در اوج شکستگی.
ایستادم و یک به یک پردههای نیرنگشان را چون تار عنکبوتی سست، پاره کردم.
ایستادم و مصیبت حنجرههای خشک را به گوشهای غفلتزده رساندم. ایستادم و چشمهای کور را به سوختگی خیام، باز کردم.
ایستادم و انگشتهای ظلم را در جامهای به خون آلوده شکستم.
چه کسی میتوانست بعد از این همه رسوایی، صدای حقیقت را بر خاک ترکخورده کربلا نشنود؟!
چه کسی میتوانست بعد از این رسوایی تظلم را نبیند؟! چه کسی میتوانست بعد از این، مظلومیت تو را انکار کند؟! من
آمدم برادر؛ با یک دنیا حرفهای ناگفته، با کمری شکسته و گیسوانی به سپیدی نشسته.
من آمدم؛ با دلی داغدیده و اندوهی فراوان و با قلبی سوخته.
حالا منم و تو و رنج چهل روز اسارت که بیش از چهل سال، مرا در هم شکست.
آرام بخواب، برادر! در آرامشی ابدی که خون سرخ تو و یارانت، تا قیامت بر صحنه تاریخ نقش بسته است.
از نظر تاریخی بعد از واقعه عاشورا اخبار چندانی از ماجرای سفر کاروان اسرا در دسترس نیست. مرحوم شیخ عباس قمی در «نفس المهموم» نیز بدین نکته تصریح میکند.
در چند نقل آمده است که کاروان اسرا روز اول صفر به شام رسیدهاند، اما اینکه دقیقاً چند روز در راه بودهاند و از چه مسیری خود را به شام رساندهاند، مشخص نیست.
برای پیبردن به مسیر حرکت کاروان اسرا به معتبرترین و کاملترین منبع موجود یعنی «دانشنامه امامحسین علیه السلام » که حاوی 4هزار و 191 حدیث و گزارش تاریخی درباره سیدالشهداء علیه السلام است؛ رجوع میکنیم.
همراه با این کتاب، 5 نقشه ابتکاری نیز منتشر شد که یکی از آنها به «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» اختصاص دارد.
کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق، پایتخت حکومت اُمویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از این رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهاى میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است.
برخى خواستهاند با ارائه شواهدى، حرکت آنان را از یکى از این چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافى نمى رساند. در حالیکه میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلى بوده است و احتمالاً کاروان اسرا از یکی از این سه مسیر خود را به شام رسانیدهاند. البتّه هر کدام از این راه ها، در بخشى از مسیر، فرعىهاى متعدّد کوتاه و بلندى هم داشته اند که طبیعى است .
کوتاهترین مسیر موجود، مسیر «بادیةالشام» است که تقریباً 800 کیلومتر است.
مسیر دوم مسیر کناره فرات است که به آب نیز دسترسی داشته و حدود یکهزار و 200کیلومتر مسافت آن بوده است.
اما طولانیترین مسیر، یکهزار و 600 کیلومتر درازا دارد و از شهرهایی مثل تکریت، موصل، نصیبین و حلب عبور میکند. این راه را «راه سلطانى» نامیده اند. در واقع اگر نقشه امروزی این مسیر را ملاحظه کنیم از چندین کشور عبور میکند.
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد نمىتوان اظهار نظر قطعى کرد؛ ولى با توجّه به نقشه ویژه دانشنامه امام حسین علیه السلام و بررسی های علمی و تاریخی صورت گرفته در این دانشنامه، فاصله میان دمشق تا مدینه، تقریبا 1229 کیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه، شامل 32 منزل بوده است.
و عبور کاروان اسیران کربلا از مسیر «بادیةالشام» احتمال بیشترى را به خود اختصاص مىدهد.
بر این اساس کاروان اسیران، در بازگشت از شام، قطعا این مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حرکت، به کربلا هم رفته باشند، مسیرِ بسیار طولانى ترى را سپرى کرده اند. حرکت پُررنج خانواده امام علیه السلام و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّاقل مسیرى که این بزرگواران طى کرده اند (با فرض رفتن از کوفه به دمشق از کوتاه ترین مسیر، یعنى راه بادیه، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به کربلا)، حدود 4100 کیلومتر است، با این محاسبه:
431 کیلومتر (از مدینه به مکّه) + 1447 کیلومتر (از مکّه به کربلا) + 70 کیلومتر (از کربلا به کوفه) + 923 کیلومتر (از کوفه به دمشق از راه بادیه) + 1229 کیلومتر (از دمشق به مدینه) = 4100 کیلومتر.
حجتالاسلام سیدمحمود طباطبایینژاد، سرپرست گروه تحقیقات دانشنامه 14 جلدی امام حسین علیه السلام در موسسه دارالحدیث قم، احتمال عبور کاروان از «بادیةالشام» را بیشتر میداند و میگوید: با توجه به اینکه روایات اندکی از مواجهه مردم با کاروان اسرا نقل شده، به احتمال قوی «بادیةالشام» مسیر عبور کاروان بوده است. البته در برخی منابع متأخر نظیر «مقتل ابی مخنف» ماجراهایی نقل شده است که برای ما سندیت ندارد.
طباطبایینژاد در پاسخ به این سؤال که برگشت اسرا از شام چند روز به طول انجامیده است، میگوید: اگر بنا را بر این بگذاریم که اسرا برای اربعین به کربلا رفته باشند، مسیر برگشت بادیه نزدیک به دو برابر میشود.
وی ادامه میدهد: درباره اربعین بین علما اختلاف است. عدهای با وجود مسیر طولانی امکان حضور کاروان اسرا در کربلا در روز اربعین را منتفی میدانند. عدهای نیز این امکان را میسر دانسته و معتقدند اگر کاروان اسرا روز اول صفر در شام بوده باشد، میتوانسته از مسیر بادیه خود را در اربعین به کربلا برساند.
در پایان خوانندگان محترم را برای کسب اطلاعات دقیق تر و عمیق تر در این زمینه به دانشنامه امام حسین علیه السلام که به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی دارالحدیث و تحت نظر آیتالله ری شهری تهیه شده و حاصل 10 سال کار پژوهشی است، ارجاع می دهیم.
برای دریافت اندازه اصلی نقشه «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» از اینجا اقدام کنید.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
امروزه آوازه بلند شخصیت و عظمت امام حسین علیه السلام همه جا را فرا گرفته و تمامی انسان های بیدار، از فداکاری و جوانمردی حسین علیه السلام در راه احیای دین حق و ریشه کنی ظلم و باطل سخن می گویند.
هر کسی در هر جای عالم که نام حسین علیه السلام را می شنود او را می شناسد، نام او را به عظمت و بزرگی یاد می کند و قیامش را منبع الهام برای به ثمر رساندن حقّ و عدالت می داند و راه برپایی آن را نیز از حسین علیه السلام می آموزد.
سخنان شورآفرین حسین بن علی علیه السلام و ایثار و فداکاری او در مسیر رضای حق، صفحات زرّین تاریخ را نورانی و توجّه هر انسانی را به خود جلب می کند و در این میان کم نیستند کسانی که خواسته یا ناخواسته زبان به وصف حسین علیه السلام گشوده اند و تاریخ عاشورا را ستوده اند.
علیرغم اینکه عظمت و بزرگی حسین علیه السلام، را نمی توان به قلم آورد و بیان کرد ولی در این نوشتار مختصر، تلاش شده تا سخنان تعدادی از بزرگان و متفکّران جهان را دراین باره مرور شود.
من نمی فهمم! اگر منظور امام حسین علیه السلام، جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، چرا خواهران و زنان و اطفالش همراه او بودند. پس عقل حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری کرد.
اگر حسین علیه السلام از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می داشتیم و مردم را با نام حسین علیه السلام به مسیحیّت فرا می خواندیم.
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که حسین علیه السلام و یارانش، ایمان استوار به خدا داشتند، آن ها با عمل خود ثابت کردند که تفوّق عددی در جایی که حق با باطل روبه رو می شود اهمیّت ندارد و پیروی حسین علیه السلام با اقلیتی که داشت، باعث شگفتی من است.
آیا قلبی پیدا می شود که سخن کربلا را بشنود و آغشته با حزن و اندوه نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاکی و صداقت روحی را در این جنگ اسلامی انکار کنند.
درس امام حسین علیه السلام و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحّم و محبّت وجود دارند، هرگاه کمی برای این صفات مقاومت کنند، آن اصول همیشه در دنیا پایدار خواهد ماند.
من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم (امام حسین علیه السلام) را از جان و دل ثنا می گویند، شریک هستم؛ هر چند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.
برای امام حسین علیه السلام ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن در برابر اراده یزید نجات بخشد. لیکن مسئولیت پیشوای انقلابی اسلام اجازه نمی داد که او یزید را به عنوان خلیفه بشناسد. او خود را برای پذیرش هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیّه آماده ساخته بود.
گر چه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح علیه السلام، مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین علیه السلام یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد، گویا سبب این باشد که مصائب مسیح علیه السلام در برابر مصائب حسین، مانند پر کاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.
در مجالس عزاداری گفته می شود که حسین علیه السلام برای حفظ ناموس و شرف مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت، پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده، از زیر دستی استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح دهیم.
حسین علیه السلام با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیّت و حقانیّت خویش به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم، بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم، هر چه ظاهرا عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت، چون پر کاهی بر باد خواهد رفت.
اگر حسین علیه السلام از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می داشتیم و مردم را با نام حسین علیه السلام به مسیحیّت فرا می خواندیم.
حقیقتا آن شجاعت و دلاوری که این عدّه قلیل از خود بروز دادند، به درجه ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آن را شنید بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این جمع دلیر غیرتمند، نامی بلند و غیر قابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.
وقتی یزید مردم را تشویق به قتل حسین علیه السلام و مأمور به خونریزی می کرد، آن ها می گفتند: چه مبلغی می دهی؟ امّا انصار حسین علیه السلام به او گفتند: ما با تو هستیم اگر هفتاد بار کشته شویم باز می خواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم.
من زندگی امام حسین علیه السلام، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خوانده ام و توجّه کافی به صفحات کربلا نموده ام، بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از امام حسین علیه السلام پیروی کند.
هیچ نمونه ای از شجاعت را بهتر از امام حسین علیه السلام به لحاظ فداکاری و تهوّرش در عالم نمی توان یافت. به عقیده من، تمام مسلمین باید از این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، سرمشق بگیرند و از او پیروی کنند.
این فداکاری های عالی، از قبیل شهادت حسین علیه السلام، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده و خاطره آن شایسته است که همیشه باقی بماند و یادآوری شود.
داستان حسین علیه السلام، عشق آزادگان را به فداکاری در راه خدا بر می انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار می آورد، چندان که برای شتاب به قربانگاه بر یکدیگر پیشی جویند.
زینب، خواهر حسین علیه السلام لذّت پیروزی را در کام ابن زیاد و بنی امیّه تلخ کرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و ... و سقوط دولت امویان و برپایی حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیّع، زینب، قهرمان کربلا نقش برانگیزنده داشت
مانند حسین علیه السلام، چه کسی را سراغ دارید که درباره اش گفته اند: روز عاشورا که تمام یاران و برادران و فرزندان خود را از دست داده و دشمن از همه سو او را احاطه کرده بود، چون شیر می غرّید و جنگاوران دلیر را از پای در می آورد.
اگر چه حسین بن علی علیه السلام در میدان نظامی یا سیاسی شکست خورد، اما تاریخ هرگز شکستی را سراغ ندارد که مثل خون حسین علیه السلام به نفع شکست خوردگان تمام شده باشد؛ خون حسین علیه السلام فریادی شد که آن تخت ها و حکومت ها را به لرزه در آورد.
زینب، خواهر حسین علیه السلام لذّت پیروزی را در کام ابن زیاد و بنی امیّه تلخ کرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و ... و سقوط دولت امویان و برپایی حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیّع، زینب، قهرمان کربلا نقش برانگیزنده داشت.
در طی قرون آینده بشریت و در سرزمین های مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسین علیه السلام موجب بیداری قلب خونسردترین خواننده خواهد شد. چندان که یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 8/12/86 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
معرفت و محبت نوعی تلازم با هم دارند. در مرتبهای از آن، معرفت مقدم است و یک نوع علیت ناقصه نسبت به محبت دارد، در مراتبی هم، محبت باعث افزایش معرفت میشود. این زیارتها علاوه بر این که ما را به آن معتقَدات و این معرفتهایی که نسبت به اهل بیت علیهم السلام داریم توجه میدهد، بُعد دیگر روانی ما را هم تقویت میکند.
شناخت و معرفت، و احساس و عواطف دو بعد اصلی روح انسان هستند. این دو تا وقتی تقویت شود، انسانیت انسان تقویت میشود. هر قدر ما به خودمان و به هستی آگاهتر باشیم، انسانتریم. انسانیت هم مراتب دارد. هر قدر معرفت و محبت ما،یا بُعد شناخت و بعد عاطفهی ما ضعیفتر شود، از انسانیت دورتر میشویم. بی توجه و سر در آخور؛ آن دیگر انسان نیست. پس اگر ما در زیارت دو چیز را رعایت کنیم: اول مسایلی که مربوط به شناختمان است؛ این که با چه کسی روبرو هستیم، و بعد سعی کنیم که کارمان را به قصد عبادت و با ادب انجام دهیم، این میتواند در ساختنِ ما و در کمالاتِ روحی ما فوقالعاده اثر داشته باشد.
دربارهی زیارت سیدالشهدا علیه السلام روایات عجیبی آمده که واقعاً بهتآور است. چه سرّی در این کار هست که این همه به آن توصیه شده است؟ در تمامِ اوقات متبرکهی سال، زیارت سیدالشهدا وارد شده است. بزرگانی بودند که قدر این زیارتها را آنقدر میدانستند که سعی میکردند یک روز عمرشان هم بدون زیارت عاشورا نگذرد. کسانی که اگر انسان کارهای علمیشان را ببیند خیال میکند در شبانهروز غیر از فعالیت علمی هیچکاری نداشتند. اما زیارت عاشورا و نماز جعفرشان هم ترک نمیشد و شاید آن توفیقات هم، به برکت همینها باشد. ببینید اهلبیت علیه السلام چه تدبیری به کار بردهاند! این حکمت الهی است که در آنها ظهور پیدا کرده است. با یک السلام علیک یا اباعبدالله گفتن، هم بعد معرفتی انسان تقویت میشود و هم بعد عاطفیاش. انسانیت رشد میکند.
چه طور با یک سلام کردن انسانیت رشد میکند؟! این یک مسیلهی قطعی علمیِ ثابت شده، و هم درونی است. شما با کسی دوست هستید و به او علاقه دارید. اگر این علاقهتان را در عمل ظاهر کنید، کم یا زیاد، این علاقه رشد میکند و تقویت میشود. اگر اظهار نکنید، کَم کَم یادتان میرود؛ «از دل برود هر آن چه از دیده برفت.» پس هر چه ناشی از محبت باشد، محبت را زیاد میکند. اگر به کسی هدیهای بدهید و برایش پول خرج کنید، محبت تان زیاد میشود. اگر به کسی ارادت دارید، با زبان های مختلف عرض ارادت میکنید؛ تا میرسد به آنجایی که کسانی غزلسرایی و مدیحهسرایی میکنند. عاشقانه سخن میگویند و عاشقانه رفتار میکنند. خب بازار عالم با همین چیزها گرم است. اگر این کارها انجام شود روز به روز محبت بیشتر میشود و اگر نشد، کم میشود. شما اگر دوستت را ببینی و به او سلام نکنی، آیا دیگر محبت میماند؟ پس حتی یک سلام کردن میتواند محبت را زیاد کند. چه طور در اطراف انسان چیزهایی هست که توجهش را جلب میکند، اما روزی چند مرتبه یادش میرود بگوید: السلام علیک یا اباعبداللّه! اگر ریشهای در دل نداشته باشد این اثر ظاهر نمیشود. اگر شب اربعین و روزهای دیگر آمد و یادی از زیارت امام حسین نکردی، محبت این گوهرِ عظیم، این اکسیرِ کیمیا، کمکم ضعیف و کمرنگ و بیاثر میشود. بنابراین این همه اهتمامی که در زیارتها هست بیجهت نیست. باعث محبت بیشتر میشود؛ یعنی پیوند روح شما با سیدالشهدا علیه السلام تقویت میشود و رشد میکند.
وقتی انسان کسی را دوست دارد به ملاقات و زیارتش میرود. انگیزهی انسان برای زیارت متفاوت است، همچنان که علت دوستیاش هم متفاوت است. گاهی زیارت از کسی، برای این است که یک کاری با او دارد. مثلاً میخواهد پولی قرض بگیرد. این سلام و محبت ارزش دارد، اما خالص نیست. ولی یک وقت انسان دلش برای کسی تنگ میشود، میگوید: برویم یک سری به دوست مان بزنیم تا رفع دلتنگیمان شود. خب، این از آن کمی مرتبهاش بالاتر است؛ اما بالاخره میخواهد رفع دلتنگی خودش کند. این هم باز برای او نیست. اما محبت ممکن است به یک جایی برسد که انسان اصلاً خودش را فراموش کند. دلتنگم یا نیستم، کاری دارم یا ندارم، نفعی برای من دارد یا ندارد، مهم نیست. گویا غیر از او چیزی نمیبیند. وقتی هم به ملاقاتش میرود چیزی از او نمیخواهد. آمده است تا خضوع کند. ممکن است طوری شود که محبّ، در مقابل محبوب، جز خضوع و جز فانی شدن چیزی نمیخواهد. میخواهد در مقابلش به خاک بیفتد. آخر چرا این طوری میکنی؟! نمیدانم چرا؛ عشق است! خیلی از ماها میخواهیم برویم زیارت سیدالشهدا. آرزو و دعایمان هم زیارت کربلاست اما وقتی عمق دل مان را بکاویم، میخواهیم برویم تا دعای ما تحت قبّهی سیدالشهدا مستجاب بشود. میخواهیم ما را شفاعت کند و گناهان مان آمرزیده شود. میخواهیم برویم حاجت مان را بگیریم. خب، این هم خوب است که باز هم امام حسین علیه السلام را شناختهایم و میدانیم استجابت دعا تحت قبّهی او از ویژگیهای سیدالشهدا علیه السلام است. اما این خیلی فرق دارد با آن کسی که دلش برای امام حسین علیه السلام تنگ شده است. سفر خطرناک است، دست میبُرند، میکشند؛ مهم نیست. جانم فدای حسین.
از مضامین زیارتها و اذن دخولها برمیآید که مسئله از اینها بالاتر است. در اذن دخولی که در همهی مشاهد مشرفه مستحب است، میخوانیم: «خدایا من میدانم که پیغمبر و اولیاء تو زندهاند، سخن من را میشنوند، من را میبینند، به سلامم جواب میدهند؛ اما من نمیشنوم...». بودند بزرگانی که وقتی سلام میکردند جوابش را میشنیدند. بیچاره ما که کر و کوریم. اگر بخواهیم از این زیارتها درست استفاده کنیم، باید این اعتقادهای مان را جدی بگیریم. باید باور کنم که واقعاً اینجا کسی هست که مرا میبیند و صدای مرا میشنود. باید اجازه بدهند تا من وارد شوم! بودند و هستند بزرگانی که گفتهاند: اگر اذن دخول خواندید و دل تان نشکست وارد نشوید و برگردید. این از مقولهی معرفت است؛ یعنی شناخت امام. عارفا بحقهم، یکی از شیونش همین است. البته از این وسیعتر هم هست. خیلی آسان است بگویند: روایتش ضعیف است یا سندش معتبر نیست! ما نمیفهمیم؛ مثل خیلی چیزهای دیگر که نمیفهمیم! سعی کنیم آن اندازهاش را که میسّر است، دست کم آن وقتی که به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف میشویم یا اگر سعادت داشته باشیم کربلا مشرف شویم، باورمان باشد که امام میبیند، میشنود، و جواب ما را میدهد و آنچه در دل داریم میفهمد. برای او فرقی نمیکند که بگوییم یا نه؛ این برای ما مهم است که توجه داشته باشیم و ارتباط برقرار کنیم. این ماییم که باید بفهمیم در مقابل چه کسی ایستادهایم. چه موقعیتی داریم و چه شرافتی نصیبمان شده است و چقدر میتوانیم از این موقعیتی که گیرمان آمده است بهرهبرداری کنیم. این از مقولهی معرفت است؛ یک توأمانی هم دارد که با محبت همراه است.
پروردگارا، تو را به مقام سیدالشهدا علیه السلام قسم میدهیم معرفتها و محبتهای ناب اهلبیت علیهم السلام را به همهی ما مرحمت بفرما.
چهرههایی در تاریخ بشریت ظهور کردهاند که یک بار دیدن یا شنیدن توصیفی از آنان، برای اطلاع از وقاحت و بیشرمی بینهایت و شدت مبارزه آنها با حق و حقیقت که یک انساننما میتواند داشته باشد، کفایت میکند.
بیتردید یزید یکی از آن چهرههاست که به تنهایی مجمع خباثت نسل و رذالت خانوادگی و نشو و نمای خودمحوری و لذتپرستی و کامجوییِ حیوانی را در وجود خود جمع کرده است. نخستین جمله را از عبدالرحمن ابن خلدون مؤلف مقدمه تاریخ معروف میشنویم. او میگوید:
«اما درباره امام حسین چه بگویم؛ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله در کوفه، از حسینبن علی درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاریاش کنند».(1)
این جمله مختصر میتواند شخصیت یزید را به تمام معنی آشکار کند، زیرا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخصیت تا به حد نهایی نرسد، گفته نمیشود که اوصاف قبیح مزبور آن شخص برای همه ثابت شده است، زیرا صدها احتمال و تأویل و تفسیر و اغراض شخصی و عمومی، مانع از آن است که همه مردم در بیش از ده جامعه بزرگ اسلامیِ آن روز، از کوچک و بزرگ و دانا و نادان و خوب و بد ... همه و همه، فساد و تبهکاریِ شاخصترین فردشان را بپذیرند.
اگر از این اتفاقنظر جوامعِ عصرِ خود یزید و صاحب نظران قرون و اعصار بعدی بگذریم، توجه شایسته به کردار سه سال و نیمهاش، جای تردیدی در این حقیقت نمیگذارد که در صورت موافقت امام حسین علیه السلام با او، نتیجهای جز امضای نابودی اسلام و بردگی مردم به بنیامیه در بر نداشت.
اما کارنامه سه سال و نیم یزید:
1- کشتن حسینبن علی علیه السلام با هفتاد و یک رادمرد دیگر به وضعی که تاکنون هیچ مورخی، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بدون لرز و وحشت و ناراحتیِ روحیِ شدید، نتوانسته است پیرامون آن حادثه مطالعهای کند و چیزی بنویسد.
2- قتل عام اهالی مدینه، که به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول آمدند و کشتند و تارومار کردند و سوزاندند و رفتند با این تفاوت که در هیچ تاریخی دیده نشده است که چنگیز و هلاکو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند که کسانی را که از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع کنید و از یکایک آنان برای برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزید ضد بشر صادر کرده است.
دستور یزید به جلادش مسلمبن عقبه چنین بود که اگر کسی از اهل مدینه زنده بماند، باید برای بردگیِ محض با من (یزید) بیعت کند و اگر کسی از پذیرش بردگی امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود.(2)
3- سوزاندن بیتالله الحرام و کشتار اهل مکه.
این بود کارنامه سه سال و نیم یزید.
معاویه پسرش یزید را بر جای خود نصب کرد و برای رویاروییِ بیپرده با شخصیتی که برای خود ساخته بود، به زیر خاک رفت.
بار دیگر تاریخ بشری، شخصیتی تبلور یافته از سرگذشتی را که از نظر اهداف و آرمانهای اعلای انسانی اسلامی غیر قابل توجیه بود، راهیِ زیر خاک تیره نمود. ولی همانگونه که خاک تیره، به جهت جانشین ساختن فرزندش یزید که ادامه وجود او بود، نتوانست آن چهره شناخته شده را مخفی نماید، همچنان یاوه گوییهای چاپلوسانِ متملق نیز نتوانست صورت واقعی او را از دلها بزداید و از تاریخ محو سازد.
آن چه که در آثار نقل شده از آن روزگار دیده میشود، بیش از این نیست که معاویه، زمینه تحمیل سلطهگری یزید را بر بعضی از مردم به وسیله شمشیر و یا سفرههای رنگین آماده کرده بود، ولی هیچ تاریخ مستندی نگفته است که مردم - عموما از طبقه معمولی گرفته تا شخصیتهای برجسته - با کمال رضایت با یزید بیعت نموده و او را که فردی پستتر از او در میانشان نبود، برای زمامداری برگزیده باشند. آری، در آن هنگام که قدرت نامشروع، با ناآگاهی اکثریت مردم، با تلقینپذیری عامیان و ناتوانی و زبونی و مصلحت اندیشیِ عدهای که استعدادِ اصلاحِ مدیریتِ جامعه را دارند، دست به دست هم داد، فرزندی به نام یزیدبن معاویه میزاید که دستور کشتن مردی به نام حسینبن علی علیه السلام را صادر میکند که جلوهگاه اعلای همه ارزشهای والای انسانی - الهی است.
پی نوشت:
1) مقدمه تاریخ، ابن خلدون، ص 216.
2) تاریخ یعقوبی، ج 2، صص 250 و 251.
در تاریخ، نبردها و کشتارهای بسیاری ثبت شده است که برخی از آنها به مراتب جنایت بارتر، فجیع تر و گسترده تر از حادثه عاشورا بوده و در آنها چندین برابر شهدای کربلا به خاک و خون شده اند.
جناب «ابن ابی الحدید» معتزلی در بخش هایی از شرح نهج البلاغه که سخنان امام علی بن ابیطالب علیه السلام درباره خونریزی های چنگیزیان و تاتارهاست، می نویسد:
«من در دوران مغول بوده ام و جنایت های آنان را دیده ام. آنچه درباره جنایت های بخت النصر در قدس و فلسطین نوشته اند، شمه ای از کشتارها و ددمنشی های گرگان خون آشام مغول است.»
غرض آنکه در بستر تاریخ کشتار بی رحمانه زیادی رخ داده است، اما همه آن جنگ ها و جنایت ها در لابه لای کتاب های تاریخ دفن شده است و محققان باید نبش تاریخ کنند تا زوایای تاریک آنها روشن و دانسته شود که در قرن های گذشته بر این مرزوبوم چه گذشته است.
تنها واقعه ای که چونان نگینی بر انگشتری تاریخ می درخشد و قدر اول آسمان جهاد و اجتهاد و قیام است، همانا واقعه عاشورا است، زیرا سالار شهیدان برای احیای دین خدا قیام کرد و از آنجا که دین الهی «حیّ لایموت» است، احیاگر دین نیز هرگز نمی میرد و نامش برای همیشه بر جریده عالم ثبت است.
پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، امویان چنین می پنداشتند که اسلام نابود شده است و دیگر نشانی از آن بر جای نخواهد ماند.
هنگامی که کاروان اسیران حادثه کربلا (عاشورا) به دروازه شام رسیدند، مردی از امام سجاد علیه السلام پرسید: در نبرد کربلا چه کسی پیروز شد؟ آن امام همام در پاسخ فرمودند: «برای آگاهی از این امر، ببین هنگام اذان و اقامه نام چه کسی را می برند».
گرفتن خونبهای امام حسین علیه السلام در ایام سوگواری سالار شهیدان، دستور داده شده که شیعیان در دیدار یک دیگر دو جمله را بگویند: یکی جمله «اعظم الله أجورنا و أجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام» و دیگری عبارت «وجعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه المهدی (عج) من آل محمدصلی الله علیه وآله».
معنای جمله اول این است که: خدایا ما را در شمار عزاداران واقعی امام حسین علیه السلام به حساب آور که اجر این مصیبت در نامه اعمال ما نیز ثبت و ضبط شود. معنای جمله دوم این است که: ما را جزو ادامه دهندگان راه آن حضرت قرار بده. الطالبین بثاره، یعنی توفیق گرفتن خون بهای آن حضرت را به ما عطا کن و این جزو شعارهای رسمی شیعه است.
نیز در زیارت عاشورا به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به ویژه به سالار شهیدان عرض می کنیم «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».
بنابراین گریه برای سالار شهیدان ثواب فراوان دارد، ولی بخشی از برنامه امت اسلامی است. قسمت مهمتر رسالت امت، مسلح شدن و به جنگ دشمنان دین رفتن است که احیاناً شهادت، اسارت و جراحت را به همراه دارد.
امروزه که دشمن با تکنولوژی ماهواره و با قلم درصدد ضربه زدن به نظام اسلامی و مسلمانان است، باید دشمن و دشمنی را شناسایی کرد و با حکمت، موعظه حسن و جدال احسن تهاجم های فرهنگی وی را دفع نمود و از کیان اسلام دفاع کرد و اگر اجتهاد فرهنگی اثر نکرد، چاره ای جز جهاد نظامی همراه با روش سیاسی نیست.
نیز باید منافقان را که خطرشان برای قرآن و عترت علیهم السلام؛ بیش از مشرکان بوده و هست، شناسایی و اعمال آنان را بی اثر کرد. منافقان بودند که ائمه علیهم السلام را به شهادت رساندند نه مشرکان. آنکه امیرمؤمنان علیه السلام را خانه نشین و شهید کرد و پهلوی حضرت فاطمه علیهاالسلام را شکست و امام حسن علیه السلام را مسموم و شهید کرد و سیدالشهدا علیه السلام را در کربلا به شهادت رساند و برای عوام فریبی به عمربن سعد که ظاهری صالح داشت، دستور داد که نمازهای پنجگانه شبانه روزی را به جماعت بخواند، همه از منافقان بودند؛ چنانچه که طایفه عباسیان، منافقان بعدی بودند که دیگر امامان معصوم علیهم السلام را به شهادت رساندند.
اصل کلی این است که هر حادثه تلخ و ناگواری را باید بهانه کرد و برای سالار شهیدان اشک ریخت؛ نه آنکه افراد داغدیده برای تسکین عواطف و احساسات خود آن حضرت را بهانه کنند و برای التیام زخم خویش اشک بریزند و ندبه نمایند و بین این دوگونه عزاداری فرق وافر است؛ زیرا محصول یکی تعزیت برای حضرت امام حسین علیه السلام است و نتیجه دیگری تسلیت برای خود؛ هر چند ممکن است بهانه قراردادن واقعه جانسوز کربلا هم بی اثر نباشد.
وجود مبارک سیدالشهدا علیه السلام فرمودند: «أنا قتیل العبرة». یعنی من که به هدف احیای حق و امحای باطل کشته شدم، باید عبرات داشته باشم؛ به طوری که چشمان علاقه مندان به سالار شهیدان پر از اشک شود و آن اشک فراوان از شبکه چشم خارج گردد و به صورت انسان عبور کند تا عبرات بشود. این سنت حسنه، آثار فراوانی دارد، از جمله اینکه محبت اهل بیت علیهم السلام در قلب شیعیان حضور پیدا می کند؛ آنگاه دوست امامان معصوم علیهم السلام هرگز فکر و راه و روش آنان را رها نمی کند؛ زیرا راهبری جوارح به دست دل است و زمامداری قلب را محبت به عهده می گیرد و دل دوستان حسین بن علی علیه السلام جوارح را به صوب صراط مستقیم رهنمود می شود.
بنابراین وظیفه پیروان سالار شهیدان این است که همراه گریه بر آن حضرت دشمن خارجی و داخلی را بشناسند و با سلاح و صلاح مناسب به جنگ او بروند و او را از پای درآورند.