زمین سیاه و تاریک، نظاره گر سنگ های ابابیل است. زمین، تاریکتر از همیشه، رو به افقهای روشن امید ایستاده است؛ رو به افقی که در انجیل و تورات وعده دادهشده است. زمین، منتظر خنده طفلی است که به هر خندهاش، طاقی از کسرا فرو ریزد و دریاچهای خشک شود و آتشکدهای بی فروغ شود و خواب پادشاهان را برآشوبد. خنده طفلی که خندهاش، تفسیر تمام بهارهای زمین است. خنده معصوم کودکی که ابرها، سایه سار گرمای خورشید او خواهند شد. زمین در انتظار است؛ در انتظار مهربانی که میلادش، مرگ شرک است و آمدنش، رفتن جهل. زمین در انتظارِ نویدِ بارانِ رحمت است. و ناگهان از مشرق جغرافیای عرفانی، نوری درخشید؛ نوری که در چشمهای مضطرب، جوانههای امید رویاند، نوری که به انتظار تمام ستارهها پایان داد، نوری که حرا را به عطر نیایشهای شبانه معطر کرد؛ نوری که آمد تا مرهم دلهای رنجیده باشد و مسیر سرنوشت دخترکان معصوم را از دل خاک، به سمت آسمان عوض کند. آمد تا چشمها به خواب غفلت عادت نکنند و همه، «لا إلهَ إلا الله» گویان، رستگار شوند. «فاطمه حیدری» دیوارها در تراکم همیشه شهر ادامه داشتند و شهر، همچنان سر بر دیوار جهالت خویش نهاده بود. چشمهای گرسنه شهر به آسمان دوخته شده تا شاید معجزهای در نهاد این روزهای پر از تکرار، اتفاق افتد. سیاهی به گوشه گوشه شهر خزیده بود و آماده میشد در فراسوی روزهای نوید، به روشنایی بگراید. روشنایی نزدیک است؛ روزها یک به یک میگذرند و هر روز در گذر خویش وعدهای است به تولد نور. چشم شهر روشن باد! نوری وزید، پنجرهای گشوده و جهانی متولد شد. آسمان، دانه دانه شوق خویش را به دهان تشنه خاک ریخت. زمین، پای کوبان در چرخش مستانه خویش گیج شد. قلبها آهنگ دل نواز هستی را در لحظه لحظه نفسهای آغازین تولد، ضرب زدند. محمد آمد! جهالت در حضور پر رنگ او رنگ باخت. چشم شهر روشن باد! «طیبه تقی زاده» آسمان در پوست خود نمیگنجد و زمین بیقرار، طلوع خورشیدی را به انتظار نشسته که در دل شبهای تیره و زمستانی مکه، بهار بیافریند. نخلها و نخلستانها، عطر حضورش را پا به پای نسیم به رقص نشستهاند و بادها، مژده آمدنش را به بادیهها میدهند. آخرین فرستاده است؛ آخرین حلقه از سلسله پیامبران. او میآید تا دلهای فرسوده در سینههای کور، دوباره جوانه بزنند و گلهای ایمان به بار آورند. تا واژه «امانتداری»، در فرهنگ فرسوده زمین، جانی دوباره بگیرد. تا عطر خدا را در کوچههای پاییزی مکه بپاشد. تا کعبه دلها را به طواف توحید بیاراید. ... و میآید تا تیرگیها را بشکافد و نور را به قلب روزگار هدیه کند. «غلامرضا جوانی رحمانی»در انتظار روشنی
چشم روشنی
میآید تا...