به سوی مکّه حرکت کردم و به مکّه رسیدم، مبلغی پول به خدمتکاران کعبه دادم، تا هنگام نصب حجرالاسود، مرا یاری کنند، و کسی جلو مرا نگیرد تا بتوانم خود را نزدیک نصب کننده حجرالاسود برسانم. وقت نصب حجرالاسود فرا رسید، خدمتکاران مرا فرا گرفتند و یاری کردند، در میان ازدحام جمعیت، جلو رفتم، دیدم هر کسی جلو می آمد و حجرالاسود را نصب می کرد، امّا حجرالاسود در جای خود قرار نمی گرفت و می لرزید و می افتاد، تا این که ...
قطب راوندی از جعفر بن محمد قولویه(1) نقل می کند که گفت: وقتی که قرامطه(2)کعبه را خراب کردند و حجرالاسود را به کوفه آوردند و در مسجد کوفه نصب نمودند. من در سال 337 هـ. ق به بغداد رفتم، و تصمیم داشتم برای انجام مراسم حج، به مکّه بروم، همان سالی بود که قرامطه می خواستند حجرالاسود را، که بیست سال قبل، کعبه را ویران و حجرالاسود را به مسجد کوفه برده و در مسجد کوفه نصب کرده بودند به مکّه باز گردانند، و در کعبه نصب کنند و این زمان، اوایل غیبت کبرا بود.(3)
در این جریان بزرگترین چیزی که فکر مرا مشغول کرده بود، این بود که چه کسی حجرالاسود را نصب خواهد کرد، زیرا مطابق احادیث می دانستم که هرگاه حجرالاسود از جای خود منتقل شود، حجّت خدا آن را در جای خود نصب می کند، چنان که (در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کعبه بر اثر سیل ویران شد و پس از بازسازی، پیامبر (صلی الله علیه و آله)حجرالاسود را در جایش نصب نمود و در عصر حَجّاج بن یوسف ثقفی و آسیب رسانی کعبه به دستور او، پس از بازسازی، امام سجّاد علیه السلام حجرالاسود را در جای خود نصب نمود، و ثابت ماند.
(بر همین اساس می خواستم به این وسیله دستم به حجّت خدا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف که نصب کننده حجرالاسود در جای خود هست برسد، و او را زیارت کنم، و از این فرصت طلایی استفاده نمایم).
متأسفانه، این مسئله زمانی پیش آمد که من چنان بیمار شدم که از جان خود ترسیدم، و فکر کردم این بیماری مرا خواهد کشت بنابر این، نمی توانم به مکّه سفر کنم و به هدف خود برسم، از این رو شخصی را که معروف به ابن هشام بود به نیابت گرفتم، تا او به نیابت از من به مکّه رود و مراسم حج را به جا آورد، نامه ای به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشتم، و در آن نامه خواستم که آن حضرت بفرماید که آیا امسال من بر اثر این بیماری می میرم؟ یا نه؟ چند سال عمر می کنم؟ همه فکرم این بود که این نامه به دست آن کسی که حجرالاسود را نصب می کند، برسد، و جواب آن را بدهد، نامه را به نایبم ابن هشام دادم، و هدفم را برای او بیان کردم، و تأکید نمودم که نامه را به نصب کننده حجرالاسود برساند، و جوابش را از او بگیرد.
آن جوان به جایی رسید که غیر از من و او کسی در آن جا نبود، آن گاه به من توجه کرد و فرمود: (آن نامه را که همراه داری به من بده). نامه را به دستش دادم، آن را باز نکرد، و فرمود: (به او (جعفر بن محمّد بن قولویه) بگو از این بیماری، ترسی بر تو نیست، و سلامتی خود را باز می یابی، و سرانجامِ عمر تو، بعد از سی سال است
ابن هشام می گوید: به سوی مکّه حرکت کردم و به مکّه رسیدم، مبلغی پول به خدمتکاران کعبه دادم، تا هنگام نصب حجرالاسود، مرا یاری کنند، و کسی جلو مرا نگیرد تا بتوانم خود را نزدیک نصب کننده حجرالاسود برسانم. وقت نصب حجرالاسود فرا رسید، خدمتکاران مرا فرا گرفتند و یاری کردند، در میان ازدحام جمعیت، جلو رفتم، دیدم هر کسی جلو می آمد و حجرالاسود را نصب می کرد، امّا حجرالاسود در جای خود قرار نمی گرفت و می لرزید و می افتاد، تا این که جوانی زیبا چهره و گندم گون را دیدم به پیش آمد و حجرالاسود را گرفت و در جای خود نصب کرد، حجرالاسود آن چنان محکم در جای خود قرار گرفت که گویی همیشه در آن جا بوده است، آن گاه آن جوان از میان جمعیت رفت. خروش و صدا از مردم بلند شد، و دسته، دسته از مسجدالحرام بیرون می آمدند، من عقب آن جوان به سرعت روانه شدم، بین مردم را می شکافتم و از راست و چپ دور می کردم و می دویدم به طوری که مردم گمان می کردند دیوانه شده ام، چشمم را از آن جوان برنمی داشتم، تا مبادا از من غایب شود، تا این که از میان مردم بیرون رفتم، آن جوان با کمال آهستگی می رفت، و من با سرعت حرکت می کردم، ولی هرچه می دویدم به او نمی رسیدم، تا این که آن جوان به جایی رسید که غیر از من و او کسی در آن جا نبود، آن گاه به من توجه کرد و فرمود: (آن نامه را که همراه داری به من بده). نامه را به دستش دادم، آن را باز نکرد، و فرمود: (به او (جعفر بن محمّد بن قولویه) بگو از این بیماری، ترسی بر تو نیست، و سلامتی خود را باز می یابی، و سرانجامِ عمر تو، بعد از سی سال است.
وقتی که این سخن معجز نشانش را شنیدم و آن شکوه را در او دیدم، به سختی ترسیدم به طوری که نمی توانستم راه بروم، در آن هنگام آن حضرت از آن جا رفت و ناپدید شد.
ابن هشام، پیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را به جعفر بن محمّد بن قولویه رسانید، و او اطمینان یافت که در آن سال نمی میرد، و بر یقینش به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف افزوده شد.
وقتی که سال 367، یعنی سی سال بعد از خبر غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرا رسید، جعفر بن محمد قولویه، بیمار و بستری شد، او وصیت کرد، و کفن و حنوط و ضروریات سفر آخرت را فراهم نمود، و با افراد خداحافظی می کرد، مردم به او گفتند، بیماری تو آنقدر سخت نیست، عجله نکن و نگران نباش، در جواب می گفت: (مولایم حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرموده همین امسال می میرم..).
او همان سال با همان بیماری، از دنیا رفت و به لقاء الله پیوست.(4)
پی نوشت ها:
1. ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی قولویه قمی (ره) از علما و محدّثین برجسته قرن چهارم، صاحب تألیفات بسیار، از جمله کتاب کامل الزّیارات است، وی استاد شیخ مفید (متوفّای 413 هـ. ق) و از رؤسای علمای شیعه بود، او در سال 368 یا: 367 هـ. ق رحلت کرد و در کاظمین پایین پای امام موسی بن جعفر علیه السلام دفن گردید. (مترجم).
2. قرامطه فرقه ای از اسماعیلیه اند، که در سال 310 هـ. ق در مراسم حج، به مکّه یورش بردند و به قتل و غارت پرداختند، حجرالاسود را از جای خود کَنْده و با خود بردند و بیست سال نزد خود نگه داشتند، و بسیاری از مسلمانان و آل ابی طالب را کشتند، حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبه های خود از جنایات آنها خبر داده است، از جمله فرمود: (گویا حجر الاسود را می نگرم که در این جا (مسجدکوفه) نصب می شود، وای بر آنها (قرامطه) چرا که فضیلت حجرالاسود ذاتی نیست، بلکه به این است که در جای خود قرار گیرد). (بحار الانوار، ج 40، ص 191) ـ مترجم.
3. غیبت کبرا از 329 شروع شد.
4. کشف الغمّه، ج2، ص502، باب 25؛ الصراط المستقیم، ج2، ص213، الحادی عشر صاحب الزمان وحدیث 14.
ما در عصر غیبت، تکالیف و وظایفی داریم که عمل به آن، ارتباط ما را با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مستحکم می کند، آن گاه می توانیم از وجود نوارنی آن حضرت بهره بیشتری ببریم، که در اینجا به چند مورد از آن می پردازیم:
دعا برای امام مهدی(علیه السلام)
از وظایف عصر غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کردن برای او است، دعا برای این که خداوند آن حضرت را از شرّ شیطان های جن و انس حفظ کند، و در فرجش تعجیل فرماید، و او را بر کافران و ملحدان و امثال آنها پیروز و یاری نماید، چنان که دستور به چنین دعاهایی در روایات به ما رسیده است. چرا که این گونه دعاها نوعی اظهار محبّت و شوق سرشار به آن حضرت است، روایت شده یونس بن عبدالرّحمن گفت، حضرت رضا علیه السلام در مورد حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف امر می کرد که این دعا را که در مصباح المتهجد طوسی ذکر شده است، بخوانند: (اَللّهُمَّ ادْفَعَ عَنْ وَلِیّکَ وخَلیفَتِکَ وحُجَّتِکَ...).(1)و در روایت دیگر به این دعا دستور داده شده است:
اَللّهم کُنْ لِوَلیِّکَ الحُجَّةَ بنِ الحَسَنِ العَسْکَری المهدِی صَلَواتُکَ عَلَیه وعَلی آبائهِ فِی هذهِ السّاعَةِ وفِی کُلِّ ساعةٍ وَلیّاً و حافِظاً و قائداً و ناصِراً و دَلیلاً و عَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوعاً، و تُمَتِّعَهُ فِیها طَوِیلاً
خدایا، تو خود حافظ و نگه دار ولیّت، حجّة بن الحسن العسکریِ مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف باش، و درودهای تو بر او و بر پدران و اجدادش باد، در این ساعت و در هر ساعت، سرپرست، نگهبان، پیشوا، یاور، راهنما و دیده بان او باش، تا او را در زمین خود به میل و اشتیاق مردم بنشانی، و او را به مدّت طولانی بهره دهی.(2)
ناگفته نماند که این دعاها بی اثر نیست، و باعث افزایش ولایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و حفظ آن حضرت می شود، و خداوند متعال، پیشوا و یاور او می گردد و دعا برای آن حضرت، پیوند ما را با او محکم تر می سازد، و اظهار ارادت ما را نسبت به او، برقرار می نماید، وانگهی دعای ما برای او، موجب آمادگی روحی ما برای یاری او، و زمینه سازی برای ظهور، و استحکام بخشیدن به روحیه آرمان طلبی و طاغوت ستیزی ما خواهد شد.
اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ
یکی دیگر از وظایف ما در عصر غیبت این است که همواره با خضوع و خشوع به سوی خدا رو آوریم و با تضرع و زاری از درگاه اِلاهی بخواهیم تا ایمان ما، و ایمان مسلمانان و مؤمنان را از نفوذ و راهیابی شیطان ها و انحراف ها در مورد اعتقاد پاک به امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حفظ کند، و با خواندن دعاهایی که در این مورد وارد شده، به ایمان خود بیفزاییم.
شیخ کلینی از زُراره روایت کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در ایام کودکی قبل از قیام خود، غایب می گردد) پرسیدم: چرا؟ فرمود: ترس از دشمنان دارد. آن گاه اشاره به شکم خود کرد (یعنی دشمنان اگر به او دست یابند شکم او را می درند و او را می کشند)
سپس فرمود: (ای زُراره، او همان مُنْتَظَر است، او کسی است که در مورد ولادت او، ایجاد شک و تردید می شود، بعضی می گویند: پدرش بدون فرزند از دنیا رفت، و بعضی می گویند او قبل از وفات پدر، در رحم مادرش بود و هنوز به دنیا نیامده بود،و بعضی می گویند: او دو سال قبل از وفات پدر، متولد شد، واو است مُنتَظَر (انتظار کشیده شده) ولی خداوند می خواهد شیعیان را در این مورد امتحان کند. ای زُراره، در این جاست که باطل گرایان در وادی شک و تردید قرار می گیرند.
زُراره می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: وقتی که این زمان را درک کردم، چه کاری انجام دهم؟
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی که این زمان را درک کردی این دعا را بخوان:
اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ؛. (3)
خدایا، خودت را به من بشناسان، زیرا اگر تو خود را به من نشناسانی، رسول تو را نخواهم شناخت. خدایا، رسولت را به من بشناسان، زیرا اگر رسولت را به من نشناسانی، حجّت تو را نخواهم شناخت، خدایا، حُجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی از دین خود گمراه خواهم شد). این دعا، طولانی است و دنباله دارد، و در کتاب مفاتیح الجنان باب غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ذکر شده است.و در روایت دیگر آمـده است: عبـدالله بن سنان گویـد امـام صادق علیه السلام فرمود:به زودی شبهه ای در شما راه یابد، و شما بدون پرچمی که دیده شود، و بدون امامی که راهنما باشد، قرار می گیرید، در این موقعیت هیچ کس، جز آن کس که دعای غریق می خواند، نجات نیابد.(4)
پرسیدم: دعای غریق چیست؟ و چگونه است؟ فرمود؛ چنین است:
(یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحیِمُ، یا مُقَلِّبُ، الْقُلُوبِ والاَبْصارِ، ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دینکَ؛ ای خدا، و ای رحمان و رحیم و ای گرداننده دل ها و چشم ها، قلب مرا در راه دینت استوار گردان).
عرض کردم: (یا مُقلِّبَ القُلُوبِ والاَبْصارِ ثبَّت قَلْبِی عَلی دِینِکَ؛ ای گـرداننده دل ها و چشـم ها، قلب مرا در راه دینت ثابت و استـوار ساز).
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند متعال هم دگرگون کننده دل ها، و هم دگرگون کننده چشم هاست، ولی همان را بگو که من می گویم: (یا مُقلِّبُ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلبِی عَلی دِیِنکَ).(5)
شیخ صدوق (ره) در کتاب کمال الدین نیز این گونه نقل می کند،(6) و این مطلب دلالت دارد که انسان نباید بر دعاهایی را که از طرف امامان (علیهم السلام) نقل شده، چیزی کم وزیاد کند.
پی نوشت ها:
1. مصباح الکفعمی، ص 406، فصل 44؛ مفاتیح الجنان، ص 895 ـ بخش آخر دعای افتتاح: که در شب های ماه رمضان خوانده می شود نیز گویای همین مطلب است.
2. البلد الامین، ص 145 و203 و359؛ اقبال سید بن طاووس، ص 85؛ مصباح کفعمی، ص 146، و586، وص 630؛ فلاح السّائُل، ص 46.
3. منظور از فَرَج؛ گشایش، ورفع همه موانع برای ظهور آن حضرت، وتحقّق حکومت جهانی ودادگستر آن حضرت است، که در پرتو آن، همه آرمان های پیامبران واوصیاء تحقق می یابد، وجهان از هر جهت، سرشار از نور وصفا می گردد. (مترجم).
4. کمال الدین، ص 485؛ کشف الغمّه، ج2، ص 531 فصل سوم، الخرائج والجرائح، ص 1113؛ اعلام الوری، ص 452.
5. کشف الغمّه، ج 2، ص 522.
6. چنان که روایت شده؛ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: (اَفْضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنتِظارُ الْفَرَجِ؛ بهترین اعمال امت من انتظار فرج است).
منبع: امام مهدى جلوه جمال الهى، سید محمد حسینى شیرازى
از نظر قرآن امامت، نبوت و ولایت در سنین کودکى نه تنها امرى ممکن است بلکه از وقوع آن نیز خبر داده است.
الف. خداوند متعال خطاب به حضرت یحیى مىفرماید: «اى یحیى! تو کتاب آسمانى ما را به قوت فراگیر وبه او در کودکى مقام نبوت دادیم.»( سوره مریم، آیه 12)
فخر رازى درباره حکمى که خداوند به حضرت یحیى (علیه السلام) داد مىگوید: «مراد از حکم در آیه شریفه، همان نبوت است؛ زیرا خداوند متعال عقل او را در کودکى محکم و کامل کرد و به او وحى فرستاد، چرا که خداوند حضرت یحیى و عیسى را در کودکى به پیامبرى برگزید، برخلاف حضرت موسى ومحمّد (صلی الله علیه و آله) که آنان را در بزرگسالى به رسالت مبعوث نمود».( 1)
ب. و نیز در مورد حضرت عیسى (علیه السلام) مىفرماید: «مریم [در پاسخ ملامتگران] به طفل اشاره کرد. آنها گفتند: چگونه با طفل گهوارهاى سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانى و شرف نبوت عطا فرمود...».( سوره مریم، آیه 30و29) قندوزى حنفى بعد از ذکر ولادت امام مهدى (عج) مىنویسد: «گفتهاند که خداوند تبارک و تعالى او را در سنّ طفولیّت حکمت و فصلالخطاب عنایت نمود، و او را نشانهاى براى عالمیان قرار داد، همان گونه که در شأن حضرت یحیى (علیه السلام) فرمود: «یا یَحْیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً». و نیز در شأن حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِى المَهْدِ صَبِیّاً × قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً». خداوند، عمر حضرت مهدى (علیه السلام) را به مانند عمر حضرت خضر طولانى گردانید».(6)
فرق است بین نبى و رسول، در مورد قصه حضرت عیسى تعبیر نبى آمده نه رسول، و لذا ممکن است که طفلى در سنین کودکى به مقام نبوت رسیده باشد گر چه به جهت طفولیت هنوز به مقام رسالت نرسیده است
قطب راوندى و دیگران با سند از یزید کناسى نقل کردهاند که از حضرت ابىجعفر (علیه السلام) سؤال کردم: «آیا عیسى (علیه السلام) هنگامى که در گهواره سخن گفت حجّت خدا بر اهل زمان خود بود؟ حضرت فرمود: «عیسى در آن روز پیامبر و حجّت غیر مرسل خدا بود. آیا نشنیدهاى قول خدا را هنگامى که فرمود: «من بنده خدایم، او کتاب [آسمانى] به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا -هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است.»( سوره مریم، آیه 31و30) عرض کردم: پس در آن روز عیسى حجّت خدا بر زکریّا در آن حال بود، در حالى که در گهواره به سر مىبرد؟ حضرت فرمود: عیسى در آن حال نشانهاى براى مردم و رحمتى از جانب خدا براى مریم بود، آن هنگامى که سخن گفت و از او تعبیر کرد. (و نیز) پیامبر و حجت بود بر هر که کلام او را در آن حال شنید. سپس عیسى ساکت شد و تا دو سال با کسى سخن نگفت، و در این مدّت زکریا (علیه السلام) حجّت بر مردم بود. پس از فوت او یحیى (علیه السلام) در سنین کودکى وارث کتاب و حکمت شد. آیا نشنیدهاى قول خداوند عزّوجلّ را که فرمود: «اى یحیى! کتاب [خدا] را با قوّت بگیر! و ما فرمان نبوّت [و عقل کافى] در کودکى به او دادیم.»( سوره مریم، آیه 12) عیسى وقتى به هفت سالگى رسید با اوّلین وحى که بر او نازل شد خبر از نبوت خود داد. در این هنگام او حجّت بر یحیى و تمام مردم شد. اى اباخالد! از هنگام خلقت آدم، حتّى یک روز نیز زمین خالى از حجّت خدا بر مردم نبوده است...».( 3)
کسى اشکال نکند که در مورد حضرت عیسى اگر چه قرآن لفظ ماضى را به کار برده ولى در حقیقت به معناى مضارع و زمان آینده است. زیرا در جواب مىگوییم:
اولاً: این احتمال خلاف ظاهر لفظ ماضى است و حمل بر خلاف آن احتیاج به دلیل و قرینه دارد در حالى که قرینهاى در بین نیست.
ثانیاً: فرق است بین نبى و رسول، در مورد قصه حضرت عیسى تعبیر نبى آمده نه رسول، و لذا ممکن است که طفلى در سنین کودکى به مقام نبوت رسیده باشد گر چه به جهت طفولیت هنوز به مقام رسالت نرسیده است.
آیا از امامان قبل، نصّى بر امامت امامان کودک بوده است؟
در مورد هر یک از امامان که در سنین کودکى به امامت رسیدهاند از امام قبل خود به طور صریح و ضمنى بر امامت آنها اشاره شده است.
محمد بن ابى نصر مىگوید: فرزند نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت کیست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابى نصر مىگوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و سؤال فرزند نجاشى را به امام عرض کردم. حضرت فرمود: «امام، فرزند من است.»(4)
محمّد بن على بن بلال مىگوید: «از ناحیه امام عسکرى -دو سال قبل از وفاتش- نامهاى به دستم رسید که در آن، خبر از جانشین بعد از خود داده بود، و نیز سه روز قبل از وفاتش نامهاى دیگر براى من فرستاد و در آن از جانشین بعد از خود خبر داد».(5)
عمرواهوازى مىگوید: امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود:«این صاحب و امام شما بعد از من است.»( 6)
حمدان قلانسى مىگوید: «به عَمْرى عرض کردم: آیا امام عسکرى (علیه السلام) از دنیا رحلت نمود؟ فرمود: آرى، ولى کسى را به جانشینى خود قرار داد که گردنش مثل این بود. اشاره به دست خود نمود».( 7)
پی نوشت ها:
1. تفسیر فخر رازى، ج 11، ص 192
2.ینابیع المودة، ص 454
3کافى، ج 1، ص 382، ح 1
4.کافى، ج 1، ص 320، ح 5
5. کافى، ج 1، ص 328، ح 1
6.همان، ح 3
7.همان، ح 4
یکی از شبهاتی که وجود دارد این است که آیا کودکی 5 ساله میتواند حجت خدا بر روی زمین باشد؟ آیا او آنقدر علم و معنویت دارد که بتواند زمام امور را بدست گیرد ؟
این مساله ای است که متاسفانه دست آویزی قرار گرفته تا وجود نازنین امام زمان (عج) زیر سئوال رود. معاندان اسلام با استفاده از همین موضوع سعی دارند به جهانیان ثابت کنند که : چقدر مسخره و مضحک است که مسلمانان جهان قبول داشته باشند کودکی 5 ساله امام و پیشوای آنها است و با مقایسه عقل و شعور و توانایی کودکان دیگر با امام زمان چنین مساله ای را محال می دانند و به تمسخر شیعیان که این مورد را قبول دارند می پردازند .
پیغمبر و امام از حیث آفرینش ممتازند و به واسطه همین استعداد و امتیاز ذاتی است که خداوند متعال آنان را به مقام شامخ نبوت و امامت انتخاب می کند. این امتیاز از همان اوان کودکی در وجود آن بزرگواران موجود است
اگر در اخبار اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تأمل شود معلوم مى گردد که مقام نبوت و امامت یک مقام ظاهرى ناچیز نیست که هر کسى صلاحیت آن را داشته باشد بلکه نبوت مقام ارجمندى است که شخص واجد آن مقام با حق تعالى ارتباط و اتصال داشته از افاضات و علوم عوالم غیبى برخوردار مى شود، احکام و قوانین الهى بر باطن و قلب نورانیش وحى و الهام مى گردد و به طورى آنها را دریافت مى کند که از هر گونه خطا و اشتباهى معصوم است. همینطور ولایت و امامت مقام بزرگى است که واجد آن مقام به طورى احکام خدایى و علوم نبوت را تحمل و ضبط مى کند که خطا و نسیان و عصیان در ساحت وجود مقدسش راه ندارد و همواره با عوالم غیبى مرتبط بوده و از افاضات و اشراقات الهى بهره مند مى گردد. بواسطه علم و عمل پیشوا و امام انسانیت و نمونه و مظهر دین و حجت خداوندى است، البته معلوم است که هر کسی قابلیت احراز مقام امامت یا نبوت را ندارد، بلکه باید از حیث روح در مرتبه اعلای انسانیت قرار گرفته باشد تا لیاقت ارتباط با عوالم غیبی و دریافت علوم و ضبط آنها را داشته باشد. و همچنین از حیث ترکیبات جسمانی و قوای دماغی در کمال اعتدال باشد تا بتواند حقایق عالم هستی و افاضات غیبی را بدون خطا و اشتباه به عالم الفاظ و معانی تنزل داده و به مردم ابلاغ کند.
لذا پیغمبر و امام از حیث آفرینش ممتازند و به واسطه همین استعداد و امتیاز ذاتی است که خداوند متعال آنان را به مقام شامخ نبوت و امامت انتخاب می کند. این امتیاز از همان اوان کودکی در وجود آن بزرگواران موجود است ، لکن اگر صلاح باشد و شرایط موجود شود و مانعی هم در کار نباشد آن افراد برجسته رسما به مقام و منصب نبوت و امامت معرفی می شوند و مامور حفظ و تحمل احکام می گردند، این انتخاب و نصب ظاهری ، چنانکه گاهی بعد از بلوغ یا در زمان بلوغ و بزرگی انجام می گیرد، ممکن است در ایام کودکی تحقق پذیرد. پیشوایى به کوچکى و بزرگى نیست، بلکه مربوط به قابلیتها و استعدادها است رهبرى و پیشوایى امت در کودکى که سهل، حتى در نوزادى، هم امکان دارد و هم واقع شده است مانند حضرت عیسی (علیه السلام)! چرا ادیان دیگر این موضوع را مورد تمسخر قرار می دهند در حالی که این موضوع حتی در دین آنها هم دیده می شود .
چنانکه حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ در گهواره با مردم سخن گفت و خودش را پیغمبر و صاحب کتاب معرفى نمود. خداوند متعال در سوره مریم مى فرماید:
«مریم به عیسى اشاره کرد، گفتند: "چگونه با کودکى که در گهواره است سخن بگوییم؟! عیسى گفت من بنده خدایم که مرا کتاب داده و به پیغمبرى برگزیده است و هر کجا باشم مبارک گردانیده و به نماز و زکوة تا زنده باشم سفارش کرده است. »( مریم آیه 29)
از این آیه و آیات دیگر استفاده مى شود که حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ از همان کودکى و ایام صغر پیغمبر و صاحب کتاب بوده است.
امام علی النقی نیز شش سال و پنج ماه از سن شریفش گذشته بود که پدرش به شهادت رسید و امامت به وی منتقل شد
همچنین حضرت یحیی در دوران صباوت و صغر سن به مقام نبوت رسیده است. بنابر این، وقتی عیسی مسیح و حضرت یحیی می توانند در کودکی به مقام نبوت برسند، چه مانعی دارد که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) نیز در سنین کودکی به مقام امامت برسد، جالب اینجاست که ائمه اطهار ـ علیه السلام ـ هم موضوع صغر سِنّ آن جناب را پیش بینى کرده و اعلام نموده اند تا مورد اعتراض مخالفین و معاندین قرار نگیرد. چنانکه امام باقر علیه السلام فرمود :« حضرت صاحب الامر سن مبارکش از تمام ما کمتر و گمنام تر است»(1)
بنابراین هیچ مانعى ندارد که کودکى در سن پنج سالگى با عوالم غیبى ارتباط داشته باشد و به وظیفه سنگین خزانه داراى و ضبط و تبلیغ احکام منصوب گردد و در انجام وظیفه خویش و اداى این امانت بزرگ کاملاً نیرومند و مقتدر باشد(2)
اتفاقا بعضی از ائمه نیز در سن قبل از بلوغ به مقام امامت رسیدند،مثلا حضرت امام جواد ـ علیه السلام ـ هم در هنگام وفات پدرش نه ساله و یا هفت ساله بوده و امام رضا ـ علیه السلام ـ او را به عنوان جانشین خود معرفى نمود(3) که سخنان و مناظرات امام جواد ـ علیه السلام ـ و حل مشکلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت تحسین و اعجاب دانشمندان اسلامى اعم از شیعه و سنى را بر انگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمى امام وا داشته است و هر کدام او را به نحوى ستوده اند.
امام علی النقی نیز شش سال و پنج ماه از سن شریفش گذشته بود که پدرش به شهادت رسید و امامت به وی منتقل شد.
بنابر این، مساله صغر سن و رسیدن به مقام امامت در سن کودکی اختصاص به امام عصر علیه السلام ندارد.
پی نوشت ها :
1. مجلسى، بحار الانوار، (اسلامیه) ج51، ص38.
2. ابراهیم امینى، دادگستر جهان (انتشارات شفق، چاپ چهاردهم، ص1373) ص122-121.
3. اثبات الوصیة، ص161.
امام عسکرى علیهالسلام براى تثبیت امامت فرزندش چه تدابیرى اندیشید؟
حضرت براى تثبیت امامت حضرت مهدى (عج) از راههاى مختلف استفاده نمود:
1 - تعلیمات وبیانات
موسى بن جعفر بن وهب بغدادى مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «گویا شما را مىبینم که در حقّ جانشین من اختلاف خواهید کرد. آگاه باشید! هر کس به امامان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اقرار کند ولى منکر فرزند من شود، همانند آن است که به جمیع انبیاى خدا و رسولان او اقرار کرده ولى نبوت محمّد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را انکار کرده است...».(1) احمد بن اسحاق مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «ستایش خداوندى را سزاست که قبل از آنکه از دنیا رحلت کنم، جانشین بعد از خودم را نشانم داد.»( 2) در روز سوم ولادت حضرت مهدى (علیه السلام)، پدرش امام عسکرى (علیه السلام) او را بر اصحاب خود عرضه کرد و فرمود: «این فرزند، صاحب و امام شما بعد از من و خلیفه من بر شما است. او قائمى است که مردم در انتظار او به سر خواهند برد...».(3)
2 - نشان دادن به خواص
احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم تا از جانشین آن حضرت سؤال کنم. حضرت در ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى هرگز زمین را از زمان خلقت حضرت آدم (علیه السلام) تا روز قیامت، از حجت بر خلق خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت. به توسط حجّت است که بلا را از اهل زمین دفع مىکند، و به واسطه اوست که باران نازل کرده و برکات زمین را بیرون مىآورد.
پرده را کنار بزن. کنار زدم، ناگهان کودکى با شمایلى خاص بر ما وارد شد و بر دامان امام عسکرى (علیه السلام) نشست. حضرت فرمود: «این فرزند صاحب وامام شما بعد از من است...»
آن گاه عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! امام و خلیفه بعد از شما کیست؟ حضرت فوراً از جا بلند شد و داخل اتاق گشته، در حالى که کودکى به مانند ماه پاره با حدود سه سال بر شانه خود داشت بر من وارد شد و فرمود: «اى احمد بن اسحاق! اگر کرامت تو نزد خداوند عزّوجلّ و نزد حجتهاى خداوند نبود این فرزند را بر تو عرضه نمىکردم...».( 4) شیخ صدوق از ابىغانم خادم نقل مىکند: «خداوند به امام عسکرى (علیه السلام) فرزندى عنایت فرمود که نام او را «محمد» نهاد. در روز سوّم از ولادتش او را به اصحابش عرضه داشت و فرمود: این صاحب و امام شما و خلیفه بعد از من است...».( 5)
معاویة بن حکیم ومحمّد بن ایّوب بن نوح ومحمّد بن عثمان عَمْرى مىگویند: «ما با چهل نفر در منزل امام عسکرى (علیه السلام) بودیم که آن حضرت فرزند خود را بر ما عرضه کرده و فرمود: این امام و خلیفه شما بعد از من است، او را اطاعت کنید و بعد از من در ادیان خود متفرّق نشوید که هلاک خواهید شد. بدانید که بعد از این روز هرگز او را مشاهده نخواهید کرد...».( 6)
یعقوب بن منقوش مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم در حالى که کنار اتاقى که بر درب آن پردهاى آویزان بود نشسته بودند. عرض کردم: اى آقاى من! صاحب امر امامت -بعد از شما- کیست؟ فرمود: پرده را کنار بزن. کنار زدم، ناگهان کودکى با شمایلى خاص بر ما وارد شد و بر دامان امام عسکرى (علیه السلام) نشست. حضرت فرمود: «این فرزند صاحب وامام شما بعد از من است...».( 7)
آیا حضرت مهدىعلیهالسلام براى اثبات امامتش در کودکى اقدامى انجام داده است؟
حضرت مهدى (علیه السلام) در راستاى تثبیت امامت و رهبرى خود نسبت به جامعه شیعى اقداماتى را انجام داد:
1 - اقامه معجزات و کرامات
در قضیه ابوالادیان -که قبلاً به آن اشاره شد- آمده است: «...کودک جلو آمد و بر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز گزارد و بعد در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. کودک -حضرت مهدى (علیه السلام)- به من فرمود: اى بصرى! جواب نامههایى که با تو است نزد من آر. آنها را به حضرت تقدیم نمودم. در دلم گفتم: این دو نشانه از نشانههاى امامت است که در این کودک مشاهده کردم. تنها باقى مىماند یک نشانه و آن اینکه از آنچه در همیان است خبر دهد... .
ابوالادیان مىگوید: خادم خارج شد و فرمود: نزد شما نامههاى فلان شخص و فلان شخص است، و در خورجین او هزار و ده دینار وجود دارد که از آن جمله دینارهایى زرکوب است. آن جماعت نیز نامهها و مال را به او داده و گفتند: کسى که تو را براى گرفتن اینها فرستاده همان امام است...».( 8)
2 - جواب مسائل
یکى دیگر از راههاى اثبات امامت خود، پاسخ به سؤالهایى بود که توسط نوّاب اربعه به آن حضرت ارسال مىشد و حضرت نیز جواب آنها را به صورت توقیع مرقوم مىداشتند، همانند: جواب به مسائل احمد بن اسحاق اشعرى، جواب به مسائل اسحاق بن یعقوب، جواب سؤالهاى حمیرى، جواب به مسائل محمّد بن ابراهیم مهزیارى، جواب به مسائل ابى الحسین بن محمّد اسدى و دیگران.
پی نوشت ها:
1. بحارالأنوار، ج 51، ص 160، ح 6
2. کمال الدین، ص 408 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 161، ح 9
3. کمال الدین، ص 431
4.کمال الدین، ص 385و348، ح 1
5.کمال الدین، ص 431، ح 8
6. کمال الدین، ص 435، ح 2
7.همان، ص 437، ح 5
8.کمال الدین، ج 2، ص 503و502، ح 24
برخى ممکن است سؤال کنند: چه ضرورتى دارد که کودک امام باشد در حالى که مورد شک و تردید عدهاى قرار مىگیرد.
ممکن است عواملى چند در این انتخاب مؤثر باشد:
1 - امتحان مردم؛ زیرا با اثبات امامت طفل از راه معجزه و جهات دیگر، انسان مورد امتحان قرار مىگیرد که چگونه در برابر حق تسلیم گردد، همان گونه که حضرت عبدالعظیم حسنى مورد امتحان قرار گرفت.
2 - براى اثبات اینکه امامت این شخص از جانب خداوند است؛ زیرا اگر امامان تنها در بزرگسالى به مقام امامت نایل مىشدند، ممکن بود کسانى گمان کنند که مقامات و کمالات آنان همگى اکتسابى است ولى در طفل صغیر هیچ گاه این گمان برده نمىشود. و اگر طفلى فضایلى در حدّ امامت داشت شکّى نیست که از جانب خداوند است.
3 - براى اثبات اینکه مقام و منزلت بر اساس لیاقت است نه بزرگى سنّ، چنان که در جریان فرماندهى اسامة بن زید چنین بود، در حالى که عدهاى از صحابه بر عزل او اصرار داشتند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به جهت لیاقت وى، اصرار بر فرماندهى او داشت.
4 - از آنجا که تا امام رضا (علیه السلام) امامان را یکى پس از دیگرى به شهادت مىرساندند، سنت الهى بر این قرار گرفت که از امام جواد (علیه السلام) امامت در سنین پایین قرار گیرد تا اینکه حاکمان جور و ظلم امامت آنان را باور نکرده و آنها را نکشند، تا اینکه نوبت به امام زمان (عج) رسید و چون امامان پیشین از امتحان سربلند بیرون آمده بودند، دشمنان فهمیدند که امامت در سنین کودکى نیز ممکن است، لذا قصد داشتند تا حضرت مهدى (عج) را از همان ابتداى ولادت به قتل برسانند، لذا خواست خداوند بر این تعلّق گرفت که او را از هنگام ولادت در پشت پرده غیبت نگه دارد.
امام زمان (علیه السلام) متولّد شد. کسى که به جهت قیام غیرمترقّبهاش نمىتواند بیعت کسى را بر گردن داشته باشد. آیا چنین امامى نباید از ابتداى ولادت و حتّى از هنگام به امامت رسیدن، از دید عموم مردم و خصوصاً سلاطین جور که درصدد قتل او بودند مخفى باشد؟
چرا امام زمان علیهالسلام از همان کودکى در اختفا به سر بردند؟
برخى سؤال مىکنند که چرا امام زمان (عج) از همان ابتداى کودکى در اختفا به سر بردند در حالى که وظیفه امام، حضور در میان مردم و ارشاد آنان است؟ و به تعبیر دیگر: چرا امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را از هنگام ولادت از مردم مخفى داشت؟
شکّى نیست که فشار سیاسى بر امام عسکرى (علیه السلام) و کنترل آن حضرت براى دسترسى به فرزندش حضرت مهدى (عج) به حدّى شدید بود که به شیعیان و اصحاب خود سفارش نموده بود حتى کسى در ملأ عام بر او سلام نکند یا با دست به او اشاره ننماید؛ زیرا در این صورت در امان نخواهد بود.(1) کار به جایى رسیده بود که امام عسکرى (علیه السلام) براى ملاقات با اصحاب خود کسى را به سراغ آنها مىفرستاد و مىفرمود: «بعد از وقت عشا در فلان موضع و فلان خانه، در فلان شب جمع شوید که مرا در آنجا خواهید دید.»(2)
با وجود همین فشارهاى سیاسى بود که حضرت نظام وکالت را دنبال نمود تا هم بتواند به نیازهاى مردم رسیدگى کند و هم از گرفتارىهایى که از ناحیه ملاقاتها براى مردم حاصل مىشد، بکاهد.
در این موقعیت حسّاس، امام زمان (علیه السلام) متولّد شد. کسى که حجت خدا در روى زمین بعد از امام عسکرى (علیه السلام) خواهد بود. او دوازدهمین امامى خواهد بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وعده تولدش را داده که با ظهورش در آخرالزمان زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. کسى که به جهت قیام غیرمترقّبهاش نمىتواند بیعت کسى را بر گردن داشته باشد. آیا چنین امامى نباید از ابتداى ولادت و حتّى از هنگام به امامت رسیدن، از دید عموم مردم و خصوصاً سلاطین جور که درصدد قتل او بودند مخفى باشد؟ هر چند که در میان مردم است وبا آنان زندگى مىکند قطعاً باید این چنین باشد وگرنه برخلاف مصالح کلّى عالم خواهد بود.
آیا عقل، امامت کودک را تأیید مىکند؟
برخى مىگویند: امامت در سنین کودکى عقلاً محال است. در پاسخ مىگوییم:
پس گاهى ممکن است که خداوند به کسى حکمت عطا کند در حالى که کودکى بیش نیست، همان گونه که جایز است به کسى دیگر در سنین چهل سالگى حکمت عطا فرماید
امر محال بر سه قسم است:
1 - محال ذاتى: که فى حدّ نفسه محال است بدون در نظر گرفتن امرى دیگر، مثل اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین.
2 - محال وقوعى: که وقوع آن محال است، مثل وقوع معلول بدون علت.
3 - محال عادى: که وقوع آن طبق قوانین شناخته شده طبیعت محال است ولى نه ذاتاً محال است و نه مستلزم محال. همانند کارهایى که بر آن معجزه صدق مىکند.
در مورد امامت در سنین کودکى مىگوییم: این مسأله، محال ذاتى یا وقوعى نیست، زیرا خداوند متعال قادر است تا تمام شرایط رسالت و امامت را در کودک قرار دهد. عقل انسان این مطالب را بعید نمىداند. و نبوت حضرت یحیى و عیسى بهترین شاهد صدق بر این مدعا است.
محمّد بن حسن صفّار به سند خود از على بن اسباط نقل کرده که گفت: «اباجعفر (علیه السلام) را در حالى که بر من وارد مىشد مشاهده کردم. خوب به سر وپاى مبارکش نظاره کردم تا بتوانم بر اصحاب خود در مصر آن حضرت را توصیف نمایم. ناگهان مشاهده کردم که حضرت به سجده افتاد وفرمود: «خداوند احتجاج نموده در امر امامت به آنچه در امر نبوت احتجاج کرده است، ومىفرماید: «وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»( سوره مریم، آیه 12) و نیز مىفرماید: «پس گاهى ممکن است که خداوند به کسى حکمت عطا کند در حالى که کودکى بیش نیست، همان گونه که جایز است به کسى دیگر در سنین چهل سالگى حکمت عطا فرماید.»( 3)
پی نوشت ها:
1.بحارالأنوار، ج 50، ص 269، ح 34
2.بحارالأنوار، ج 50، ص 304، ح 80
3. بصائر الدرجات، ص 258، ح 10
ادعای «امامیه» از جهتی بر خلاف عادت است و آن اینکه آنان می گویند «مهدی پسر حسن بن علی» چندین سال قبل از مرگ پدرش که در سال 260 اتفاق افتاده، به دنیا آمده و تا این زمان که سال «چهارصد و ده» است، در حال حیات به سر میبرد و این امر نیز چیزی است که عادتاً ممکن نیست و نمی تواند فردی این مقدار عمر کند.
انتقاد کنندگان میگویند: از نظر «عرف و عادت»، محال است فرزند «حسن بن علی» که در بین سالهای دهه 260 متولد شده تا به حال که سال 411 هجری است، زنده بماند و ضعف و سستی یا پیری و ناتوانی در او راه نیابد، خصوصاً آنکه طبق ادعای «امامیه» هنگامی که ظهور کند، در کمال جوانی، هوش، عقل و نهایت نیرومندی خواهد بود. و این مطلب چیزی است که بر خلاف عادت و متعارف انسانهاست.
این انتقاد سست و بیاساس است، به خاطر اینکه این ادعا گرچه بر خلاف عادت و عرف انسانها، در عصرهای کنونی بشر است، لکن به هیچ وجه بر خلاف عرف انسانهای عصرهای گذشته نیست و اینک شواهدی از این قسم عمرهای طولانی برای خوانندگان نقل میکنم تا حقیقت امر، واضح و آشکار گردد:
1- همه دانشمندان و تاریخ نویسان پیرو ادیان آسمانی، نوشتهاند که «آدم ابوالبشر» قریب «هزار سال» عمر کرد، در حالی که از ابتدای خلقت وی تا واپسین روزی که از دنیا رفت، ابداً در او تغییری حاصل نشد و حالات متعارفی که در انسانهای دیگر پیدا میشود؛ مانند: طفولیت، جوانی، پیری، ضعف، قدرت، علم و جهل، بکلی در او راه نیافت و همواره بر یک خلق و خوی و صورت بود تا از دنیا رفت. (1)
2- قرآن صریحاً اعلام میکند که حضرت نوح علیه السلام 950 سال قومش را به درستی و خداپرستی دعوت نمود و قبل از این زمان، مدتهای طولانی زندگی کرد، در حالی که ابداً ضعف، سستی، پیری، ناتوانی، عجز و جهل به وجودش راه نیافت. دانشمندان مسلمان مینویسند که «پیری» تا قبل از «ابراهیم خلیل» در میان بشر وجود نداشت.
البته این مطلب را «طبیعیین، مادیین و ملحدین» انکار میکنند، لکن پیروان ادیان آسمانی، همه بر صحت این امر اتفاق کامل دارند.
یکی از آنان «لقمان بن عاد» است که طبق نقل تاریخدانان معتبر، 3500 سال عمر کرده و بعضی گفتهاند که به اندازه هفت «کرکس» عمر کرده
3- سراسر تاریخ مملو است از ذکر «معمّرین» عرب و عجم و سایر اصناف بشر و شرح زندگی و بیان قصههای جنگ و ستیز و سخنرانیها و اشعارشان که هیچ فرد هوشمندی در صحت آنها شک نمیکند. در اینجا از این جهت که ذکر اسامی همه آنها مقدور نیست، به ذکر نام بعضی از آنان اکتفا میکنم:
الف) یکی از آنان «لقمان بن عاد» است که طبق نقل تاریخدانان معتبر، 3500 سال عمر کرده و بعضی گفتهاند که به اندازه هفت «کرکس» عمر کرده، به اینگونه که کرکسی را میگرفت و او را در کوهستان نگهداری و تربیت میکرد و هنگامی که عمر آن کرکس به آخر میرسید، کرکس دیگری را گرفته و او را نیز تربیت و نگهداری میکرد تا بمیرد تا اینکه عمر هفت کرکس را به آخر رساند .
ب) یکی دیگر از معمرین «ربیع بن ضبع بن وهب بن بغیض بن مالک بن سعد بن عدی بن فزارة» است که 340 سال عمر نموده و پیغمبر اسلام را درک کرده و این اشعار از اوست:
«هرگاه زمستان رسید، مرا شدیداً حفظ کنید؛ چرا که زمستان پیرمرد را ناتوان میکند».
«و اما هنگامی که زمستان رفت و آسمان آرام شد، یک زیر جامه یا عبای نازکی او را کفایت میکند».
«هرگاه شخص دویست سال عمر کرد، پس تمام خوشی های او به نابودی رسیده است».
ج) یکی دیگر از معمرین، «مستوغربن ربیعة بن کعب» است که 333 سال عمر کرده و این اشعار را درباره طولانی بودن عمر خود سروده است:
«بدون شک از طولانی بودن زندگی بیزار شدم و به اندازه سیصد سال عمر کردم».
«صد سال عمر کردم که به دنبال آن صد سال، دویست سال دیگر آمد و اضافه بر آن به اندازه عده ایام ماهها، سالهایی نیز عمر کردم».
د) یکی دیگر از معمرین، «اکثم بن صیفی اسدی» است(2) که 380 سال عمر نمود و زمان پیغمبر اسلام را نیز درک کرده و به او ایمان آورد. و قبل از اینکه او را ملاقات نماید، وفات کرد و از «اکثم» روایتهای تاریخی و کلمات قصار و خطبه های بسیار ادیبانهای نقل شده و این اشعار از اوست:
«اگر کسی نود سال عمر کند تا صد سال و از زندگی بیزار نشد، پس او حتماً فرد نادانی است».
«تا به حال من 210 سال عمر کردم و این در نزد من شبهای چندی بیش نیست».
یکی دیگر از معمرین مورد اتفاق همه مسلمین و غیر آنان «سلمان فارسی» است که اکثر دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی میگویند که او «عیسی مسیح علیه السلام» را دیده و پیامبر اسلام را نیز درک کرده است
ه) یکی دیگر از معمرین، «صیفی بن ریاح بن اکثم» پدر «اکثم» معروف به «بردبار» است که 276 سال عمر کرد و عقل و فکر او هیچ تغییری نکرد و «متلمس یشکری» این شعر را درباره وی سروده است:
«برای بردبار تا به امروز عصا به زمین زده نشد.(3) و انسان به این جهت چیزی را یاد میگیرد تا بداند».
و) یکی دیگر از معمرین، «ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو» است که 220 سال عمر کرد و ابداً علامت پیری در او ظاهر نشد و اسلام را درک کرد، ولی اسلام نیاورد. «ابو حاتم رباسی» از «عتبی» از پدرش نقل میکند که گفت: «ضبیره سهمی» در سن 220 سالگی مرد در حالیکه موهایش همگی سیاه و دندان هایش سالم بود .
ط) یکی دیگر از معمرین، «عمروبن حممه دوسی» است که 400 سال عمر کرد و این اشعار از اوست:
«پیر شدم و آن قدر عمرم زیاد شد که گویا من مار گزیدهای هستم که شبش به پایان نمیرسد».
«پس هنوز مرگ، مرا از پای در نیاورده ولکن گذشته است بر من سالهای خوش و بهاری».
«سه قرن کامل بر من گذشته است و الآن نزدیک است که قرن چهارم عمرم نیز به پایان برسد».
ک) یکی دیگر از معمرین مورد اتفاق همه مسلمین و غیر آنان «سلمان فارسی» است که اکثر دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی میگویند که او «عیسی مسیح علیه السلام» را دیده و پیامبر اسلام را نیز درک کرده است و پس از آن حضرت تا اواسط خلافت «عمر بن خطاب» زنده بوده و در آن زمان در «مدائن» قاضی مسلمین بوده و بعضی گفتهاند که استاندار مدائن و مسؤول مالیات آنجا از طرف «عمر» نیز بوده و این گفته صحیح تر است.
اینان تعدادی از معمرینی هستند که نامشان در کتابهای تاریخ ذکر شده و جای تردید نیست که وجود افراد طویل العمر در میان افراد بشر، امکان پذیر بوده و وقوع آن نیز حتمی است. و منکرین طول عمر، تنها عدهای از منکرین خدا و دانشمندان ستاره شناس اند، اما پیروان ادیان آسمانی، تماماً در این مطلب کاملاً اتفاق نظر دارند.
1. درباره این قصه و سرگذشت نوح، به کتاب بحار، ج 5، چاپ کمپانی و تاریخ طبری، ج1 و غیر آن رجوع شود.
2. در بحار، ج 22 و 87، عمر وی را 330 سال نوشته است.
3.مراد شاعر این است که: بردبار با اینکه عمرش طولانی گشته اما هنوز عقل خود را ازدست نداده و محتاج این نیست که برای او عصا بر زمین بزنند.
منبع:
ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدی؛ ترجمه کتاب «المسائل العشر فی الغیبة» ،شیخ مفید (رحمة الله علیه)
هنوز 313 نفر نشده ایم؟!
چند سطری از سر شرم
تو همان آرزوی دیرینی
مثل باغ خیال و... رنگینی
مثل خواب کنار صحن حرم...
بعدِ یک روز تلخ، شیرینی
پیش ازین، در خیال من این بود:
هستی... اما مرا نمیبینی
شانهام- ای جداییات دشوار!-
خو نکرده به بار سنگینی
از غیاب تو حاضر است، حضور
مثل شببوی پشت پَرچینی
از همه،«یک نفر» نمیارزد
بیهمه ماندهای و چندینی
یاد تو، روحبخش قلب همهست
از همه خستهای و غمگینی.
با توجه به اختلافهایی که در زمینه مدت حکومت امام عصر(عج) در روایات وجود دارد، عدهای از عالمان و محدثان شیعه و سنی به توجیه این اختلافها و جمع میان روایات پرداختهاند، که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
«اخبار متفاوتی که در زمینه مدت حکومت امام مهدی(عج) وارد شده است، برخی بر همه مدت فرمانروایی آن حضرت، برخی بر زمان استقرار دولت او، برخی بر سالها و ماههایی که در نزد ما وجود دارد و برخی هم بر سالها و ماههای طولانی زمان ایشان حمل میشود».(1)
نویسنده کتاب «الشیعه و الرجعه» پس از نقل روایات مختلفی که در زمینه مدت حکومت امام مهدی(عج) وارد شده است، مینویسد:
«این اقوال در ظاهر متناقض هستند و به هیچیک از آنها نمیتوان اعتماد کرد. بله، روایت هفت سال در احادیث سنیان و اخبار ما (شیعیان) تکرار شده است و چهبسا این روایت بر دیگر روایات ترجیح داشته باشد؛ زیرا این روایت مطابق با برخی اخبار ماست که میگویند مراد از هفت سال، هفتاد سال است و آن حضرت با قدرت خدای تعالی پس از ظهور، این مدت زندگی میکند. یعنی هر یک سال [از مدت زندگی ایشان] برابر با ده سال از سالهای ما خواهد بود. این موضوع در اخبار ما که ائمه حدیث و حافظان علم درایه و حدیث آنها را نقل کردهاند، تبیین شده است».(2)
سید صدرالدین صدر(ره) درکتاب خود پس از اشاره به اختلاف روایات وارد شده در زمینه مدت حکومت امام مهدی(عج) به ویژه در روایاتی که از طریق اهل سنت نقل شده است، ابتدا سخنی را از اسعاف الراغبین (ص 155) در ترجیح روایات هفت سال ـ به شرح زیر ـ نقل میکند:
«بیشتر روایات بر این موضوع اتفاق دارند که مدت حکومت او هفت سال است و تردید در زیادتر از این مقدار تا تمام شدن نه سال است. در مورد روایت شش سال هم همین موضوع مطرح است. ابنحجر گفته است: آنچه احادیث بر آن اتفاق دارند این است که او بیتردید هفت سال حکومت میکند. و از ابن الحسین ابری هم نقل شده است که اخبار مستفیض و متواتر دلالت دارند که او هفت سال حکومت میکند».(3)
«این قول ظاهرتر و مشهورتر است و این خود فضیلتی بزرگ برای مهدی است که قیام او برای اصلاح دینی و دنیایی وعده داده شده، در این مدت کوتاه رخ میدهد. چنان که قیام جد بزرگوار اوـ درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد ـ نیز در مدت هشت سال؛ یعنی از سال دوم هجری به بعد، به ثمر نشست».(4)
ایشان در پایان بحث، دیدگاه خود را در زمینه جمع بین روایات این گونه بیان میکند:
«ممکن است گفته شود دلیل اختلاف روایات این است که اساساً نمیخواستهاند حقیقت را در مورد مدت زمان زندگی مهدی بیان کنند ـ چنانکه وقت ظهور او را نیز پوشیده نگه داشتهاند ـ تا شنونده خود هر یک از اقوال را که مایل بود برگزیند و طولانیترین زمان را برای بقای مهدی آرزو کند. اگر چه ترجیح ـ چنانکه دانستی ـ با قول هفت سال است و همین هم اقواست».(5)
حضرت آیتالله مکارم شیرازی نیز در این به باره مینویسد: «گرچه درباره مدت حکومت او احادیث مختلفی در منابع ا سلامی دیده میشود که از پنج یا هفت سال تا 309 سال (مقدار توقف اصحاب کهف در آن غار تاریخی) ذکر شده است که در واقع ممکن است اشاره به مراحل و دورانهای آن حکومت باشد (آغاز شکل گرفتن و پیاده شدنش پنج یا هفت سال و دوران تکاملش چهل سال و دوران نهاییاش بیش از سیصد سال! دقت کنید)، ولی قطع نظر از روایات اسلامی، مسلم است که این آوازهها و مقدمات برای یک دوران کوتاه مدت نیست بلکه قطعاً برای مدتی است طولانی که ارزش این همه تحمل زحمت و تلاش و کوشش را داشته باشد».(6)
«در نشانههای مهدی منتظر روایتهای هفتسال بیشتر و مشهورتر هستند. بر فرض درستی همه روایتهای [وارد شده در این موضوع] میتوان آنها را اینگونه جمع کرد: حکومت او از نظر ظهور در قدرت متفاوت است. پس چهل سال ـ به عنوان مثال ـ به اعتبار همه مدت حکومت اوست. هفت سال و مانند آن به اعتبار نهایت ظهور و قدرت حکومت او و بیست سال و مانند آن نیز به اعتبار حد میانه [ظهور و مدّت حکومت او] است».(7)
با توجه به مطالب یاد شده شاید بتوان گفت که دوران زمامداری امام مهدی(عج) به طور خاص، یا کلّ مدت استمرار حکومت عادلانهای که پس از ظهور تشکیل میشود 309 سال است و سایر سالهایی که در روایت ذکر شده است ـ بر فرض صحت روایات ـ ناظر به دورانهای مختلف استقرار حکومت مهدوی از ظهور امام مهدی(عج) تا تشکیل حکومت است. توجه به نکات زیر در تأیید این برداشت مؤثر است:
1. استقرار حکومت عادلانه در سراسر زمین پس از قرنها حاکمیت کفر و ظلم نیازمند مجاهدتی طولانی و گسترده است و قطعاً حضرت مهدی(عج) باید سالها در جهان حضور داشته باشد تا بتواند به همه اهداف خود جامه عمل بپوشاند.
2. پذیرش این مطلب که مردم قرنها برای تحقق عدل مهدوی در انتظار باشند و سختیها و مشکلات بسیاری را در این راه تحمل کنند، ولی این حکومت چند سالی بیشتر به طول نینجامد بسیار دور از ذهن است.
3. پس از ظهور امام مهدی(عج) عصر رجعت آغاز میشود. پیشوایان معصوم(عج) یکی پس از دیگری به دنیا باز میگردند و پس از وفات یا شهادت آن حضرت راه او را ادامه میدهند.(8)
پی نوشت ها:
1. بحارالآنوار، ج 52، ص 280.
2. محمدرضا طبسی نجفی، الشیعه و الرجعه، ج 1، ص 225.
3. سید صدرالدین صدر، المهدی(عج)، ص 241.
4. همان، ص 242.
5. همان.
6. ناصر مکارم شیرازی، حکومت جهانی موعود(عج)، ص 281.
7. به نقل از: المهدی، ص 242.
8. بر اساس روایات: پس از ظهور امام مهدی(عج)، ابتدا امام حسین(عج) به عنوان نخستین رجعت کننده به دنیا برمیگردد. پس از او امیرمؤمنان علی (عج) و پیامبر اکرم(ص) نیز به دنیا رجعت میکنند و سالیان سال به زندگی خود ادامه میدهند.
در روایتهای شیعه و سنی مدت زمانهای متفاوتی برای حکومت مهدوی ذکر شده که کمترین آنها هفت سال و بیشترین آنها 309 سال (به مقدار توقف اصحاب کهف در غار) است. در اینجا برخی از روایت مرتبط با این موضوع را نقل میکنیم:
هفت سال، هشت سال، نه سال، ده سال، نوزده سال، بیست سال، چهل سال و 309 سال مدت زمانهایی هستند که در روایات از آنها به عنوان مدت حکومت قائم(عج) یاد شده است. هر یک از دانشمندان اسلامی نیز یکی از این زمانها را ترجیح داده و در کتابهای خود آوردهاند. روایتهایی که مستند مدتهای یاد شده هستند از نظر تعداد و اعتبار یکسان نیستند، ولی در هر حال برای هر یک از آنها میتوان روایت یا روایتهایی را نقل کرد.
در بسیاری از روایاتی که از طریق اهل سنت از پیامبر اعظم(صلیاللهعلیهوآله) نقل شده، مدت زمان حکومت مهدی(عج) هفت یا نه سال ذکر شده است. در یکی از این روایات چنین میخوانیم:
«زمین از ظلم و جور پر میشود، آنگاه مردی از خاندان من قیام میکند، او هفت یا نه [سال] حکومت میکند و زمین را از عدل و داد آکنده میسازد».(1)
نکته قابل توجه در مورد این دسته از روایات آن است که در بیشتر آنها پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در پاسخ این پرسش که امام مهدی(عج) چند سال حکومت میکند؟ به جای سخن گفتن و بیان عددی مشخص، به وسیله انگشتان دست، زمان حکومت آن حضرت را مشخص میساختند. محدثان اهلسنت هم با توجه به این عمل پیامبر مدت حکومت امام مهدی(عج) را هفت یا نه سال(2) ذکر کردهاند؛ از اینرو این احتمال وجود دارد که مراد پیامبر از عددی که با نشان دادن انگشتانشان بیان میکردند، نه هفت سال بلکه هفت دوره زمانی باشد.(3)
گفتنی است علامه مجلسی هم برخی روایتهای سنی را که در آنها مدت حکومت امام زمان(عج) هفت یا نه سال بیان شده است، نقل کردهاند که روایت زیر از آن جمله است:
«... پس خداوند مردی از عترت و خاندان مرا برمیانگیزد و زمین را از عدل و داد پر میکند، چنان که از ظلم و جور پر شده بود. ساکنان آسمان و زمین از او خشنودند، آسمان چیزی از بارانش را نگه نمیدارد و همه را پی در پی، فرومیفرستد، زمین هیچ روئیدنی را در خود نگه نمیدارد و همه را خارج میسازد. تا آنجا که انتظار میرود مردگان نیز زنده شوند، جهانیان هفت یا هشت، یا نه سال در این وضع زندگی میکنند».(4)
نعمانی در آخرین باب کتاب خود، چهار روایت، در زمینه مدت زمان حکومت قائم(عج) نقل کرده که در همه آنها از نوزده سال یا نوزده و چند ماه سخن به بیان آمده است.(5)
در یکی از این روایات که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، چنین میخوانیم:
«همانا قائم [بر او درود باد] نوزده سال و چند ماه حکومت خواهد کرد».(6)
در یکی از روایات این باب، افزون بر نوزده سال از 309 سال هم به عنوان مدت حکومت امام مهدی(عج) یاد شده است، که در ادامه درباره آن سخن خواهیم گفت.
برخی روایات، مدت حکومت امام مهدی(عج) را چهل سال ذکر کردهاند. از جمله در روایتی که از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) نقل شده، آمده است: «او چهل سال در روی زمین فرمانروایی میکند».(7)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز از پدر بزرگوارش نقل میکند که فرمود:
«خداوند در آخرالزمان مردی را بر میانگیزد... او زمین را از عدل، داد، برابری، نور و برهان پر میکند... او [به مدت] چهل سال بر شرق و غرب عالم فرمانروایی میکند. پس خوشا به حال کسی که زمان او را درک کند و سخن او را بشنود».(8)
برخی روایات، ابتدا مدت حکومت قائم(عج) را هفت سال اعلام کردهاند، ولی در ادامه یادآور شدهاند که هر یک سال از حکومت آن حضرت برابر با ده سال از سالهای معمولی است.
عبدالکریم خثعمی میگوید، به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: «قائم ـ بر او درود باد ـ چند سال حکومت میکند» و آن حضرت فرمود: «هفت سال، روزها و شبها طولانی میشوند تا آنجا که هر سال از سالهای او با ده سال از سالهای شما برابری میکند، و بدین گونه مدت حکومت او با هفتاد سال از سالهای شما برابر میشود».(9)
این موضوع که در عصر امام مهدی(عج)، سالها طولانیتر شده و هر سال با ده سال از سالهای کنونی برابری میکند در روایتهای متعددی بیان شده است. از جمله در روایتی که از امام ششم شیعیان(علیه السلام) نقل شده، آمده است: «خداوند در عهد او به چرخ گردون فرمان میدهد که آرامتر بگردد، تا آنجا که در روزگار او یک روز برابر با ده روز از روزهای شما، یک ماه برابر با ده ماه [از ماههای شما] و هر سال برابر با ده سال از سالهای شما میشود».(10)
آخرین گروه از روایات، شامل روایاتی است که مدت زمان حکومت امام مهدی(عج) را به تعداد سالهای اقامت اصحاب کهف در غار، یعنی 309 سال دانستهاند. در یکی ازاین روایات که از امام محمدباقر(علیه السلام) نقل شده، چنین آمده است:
«قائم مدت 309 سال حکومت میکند، به تعداد سالهایی که اصحاب کهف در غار خود درنگ کردند. او زمین را از عدل و داد پر میکند. چنان که ستم و بیداد پر شده بود».(11)
نعمانی در کتاب خود از جابربن یزید جعفی نقل میکند که امام باقر(علیه السلام) میفرمود:
«به خدا سوگند مردی از ما اهل بیت سیصد سال [و سیزده سال] به اضافه نه [سال] حکومت خواهد کرد، گوید: به آن حضرت عرض کردم: [و] این کی خواهد شد؟ فرمود: پس از وفات قائم(عج). به آن حضرت گفتم: قائم (عج) چقدر در عالم خود برپاست تا از دنیا برود؟ فرمود: نوزده سال از روز قیامش تا روز مرگش».(12)
پینوشتها:
1. احمدبن حنبل، المسند، ج 3، ص 28
2. این احتمال وجود دارد که کلمه «سبع = هفت» در نسخه برداریهایی که از کتابهای روایی صورت گرفته است، تصحیف و تبدیل به «تسع = نه» شده باشد.
3. ر. ک: معجم احادیث الإمام المهدی(عج)، ج 2، ص 527.
4. بحارالآنوار، ج 51، ص 104، ح 39.
5. ر. ک: کتاب الغیبه، ص 331 ـ 332.
6. همان، ص 332، ح 4.
7. بشارت الاسلام، ص 255؛ الزام الناصب، ص 304.
8. بحارالآنوار، ج 52، ص 280، ج 6.
9. بحارالآنوار، ج 52، ص 337، ح 77.
10. همان، ص 333، ح 61؛ شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص 283.
11. بحارالآنوار، ج 52، ص 291، ح 34.
12. کتاب الغیبه، ص 331ـ332 ، ح 3.